#تن_پوشی_از_اجبار_(جلد_اول)
#تن_پوشی_از_اجبار_(جلد_اول)_پارت_56

-دیگه دلم نمیخواد شما رو ببینم پس خواهش میکنم از من و دیبا فاصله بگیرین

انگشت اشاره اش را به نشانه ی تهدید جلوی صورتم میگیرد و چشمانش را بیش از حد گشاد میکند نمیدانم چقدر مظلوم شده ام که فرهان هم دلش برایم میسوزد و میشود حامی ام .

-دستتو بیانداز به چه حقی همسر منو تهدید میکنی

چقدر حرفهایش به دلم مینشیند داشتن یک حامی برای زنها بالاترین نعمت است که باعث میشود بقیه چیزها را نادیده بگیرند .

آرش به سمت فرهان برمیگردد .

-به جای اینکه نفهمیده بپری وسط به زنت یاد بده به آدمها و تصمیمشون برای زندگی احترام بذاره

-حالا مگه چی شده ؟

اینبار برای دفاع از خودم حرف میزنم .

-من ایشون رو از مرگ حتمی نجات دادم

فرهان میخندد .

-پس این آقا دیوونه است به جای اینکه تشکرکنی تهدید میکنی زود از اینجا برو تا زنگ نزدم دیوونه خونه

بدون اینکه منتظر پاسخ آرش بایستد مرا به داخل هدایت میکند ولی آرش با فریادش دوباره سعی دارد مرا از خودش و دیبا دور نگه دارد .

-یادت نره چی گفتم دیگه نمیخوام ببینمت فهمیدی ؟

فرهان درب را میبنند و ریز ریز میخندد به دنبالش میروم و دست راستش را میگیرم با تعجب به من خیره میشود .

-ازت ممنونم

-خواهش میکنم

همین تمام دلداری است که در مقابل چشمان پر از اشک و حسرتم میگوید .

-فرهان

برمیگردد میخواهد چیزی بگوید اما منصرف میشود .

romangram.com | @romangraam