#تن_پوشی_از_اجبار_(جلد_اول)
#تن_پوشی_از_اجبار_(جلد_اول)_پارت_54
لبانم بهم دوخته میشوند و کینه اش دلم را به آتش میکشد .
-پس دلیل این تشریف فرمایی برای چیه ؟ میخوای خوشبختیت رو به رخم بکشی
چشمانش به نم مینشیند . این نم برای چیست او که مرا بعد از الویت هایش قرار داده پس مهره ی سوخته به چه دردش میخورد .
-بهتا بدون اگه امروز میرم برای این نیست که تو برام اهمیتی نداشتی به جون خودت که برام عزیزترینی قسم خیلی چیزا دست من نیست
-بهتا جان حواست کجاست ؟
چقدر سخت به زمان حال برمیگردم و میان جمعی که با آنها غریبه ام .
-ببخشید بابا یک لحظه رفتم توی فکر
سهراب کلافه است و مدام نفس های عمیق میکشد شرط میبندم دلش میخواست گلویم را بفشارد .
به همین خاطر از عمد طولش میدهم .
برگ دهم : آرامش بعد از طوفان
سروین
تمام طول راه را تا مطب به این فکر میکنم که در نهایت چه اتفاقی قرار است برای من و عاشق دلسوخته ای به نام آرش بیافتد .
خدا آخرش را به خیر کند شباهت ما خیلی زیاد است هردوی ما تشنه ی محبتی هستیم که از وجودمان دریغ شده است .
میدان را دور میزنم و بعد از ده دقیقه جلوی درب مطب نگه میدارم .
میدانم امروز روز پرکاری من است بعد از چند عمل جراحی بینی و لوزه حالا مطب پر میشود برای گرفتن مسکن هایی که کمی از درد بعد از عمل بکاهد .
حدسم درست است به محض ورودم با بیمارانی مواجه میشوم که انتظار من را میکشند و برخی از درد ناله میکنند .
منشی مرا تا ورودم به اتاق همراهی میکند و بعد از آوردن یک لیوان آب خنک بیرون میرود .
کیفم را آویزان میکنم و به جای مانتویم لباس مقدس و سفید پزشکی ام را برتنم میپوشانم همیشه در این لحظه مشکلاتم را به دست فراموشی میسپارم و به خودم افتخار میکنم .
صدای دینگ دانگ گوشی ام مرا وادار میکند چکش کنم .
romangram.com | @romangraam