#تن_پوشی_از_اجبار_(جلد_اول)
#تن_پوشی_از_اجبار_(جلد_اول)_پارت_53


با این حالم فقط قهوه میچسبد . قهوه ی فوری بهترین انتخاب است .

اما دروغ چرا حتی بخار گرمی که از داخل استکان به بیرون می آید هم نمیتواند اشتهایم را باز کند و همه ی محتویات آن را در سینک ظرفشویی خالی میکنم .

به فرهان و زنی می اندیشم که در کنار هم بهترین لحظاتی که هر عشقی میتواند در خلوت خود داشته باشد را سپری میکنند چگونه مرا با خنده هایشان به خاطره ها پیوند میزنند .

آنقدر اشک ریخته ام که چشمانم فریاد خواب سر میدهند اما این منم که بی توجه به آنها به پشت پنجره میروم تا آخرین امیدم را به واقعیت مبدل کنم .

شاید او بیاید ، برگردد و مرا برای همیشه از ان خود بداند .

میگویند هرچه از ته دل بخواهی اجابت میشود و چشمان بی فروغ من از شادی ، ماشین عروسی را میبیند که زیر کورسوی چراغ های خیابان پررنگ ترین و نورانی ترین شیء در ان فضا است .

میدوم بدون اینکه فکر کنم بدون اینکه روی قول و قرارهایی که دقایقی پیش با خودم گذاشته بودم پایبند باشم.

باران از جوش و خروش خود افتاده و فقط نم نم اش فضا را عاشقانه تر میکند .

من میتوانم فرهانم را حتی از پشت سرهم تشخیص دهم در این لحظات در کنار اشک میخندم و او پیاده میشود و با قدم هایش کمی دورتر از من می ایستد .

دلم میخواهد بگویم بیا نزدیکتر آنقدر نزدیک که نفس هایمان با هم یکی شود اما او این فاصله را پر نمیکند و من میشوم جبران کم کاری هایش .

-فرهان

-جونم

-برای همیشه برگشتی یا میخوای بری ؟

-میخوام بمونم اما نمیشه

-چرا ؟

-چیزهایی فراتر از عشق ما هست که باید بهشون پایبند باشم

در کلماتش این من هستم که تحقیر میشوم چرا برای مردها ما زنها آخرین چیزی هستیم که به ان فکر میکنند و ما موجوداتی هستیم که معمولا پیشوند " بعد از " جایگزین مان میشود .

اگر میخواهد برود چرا اینجاست شاید برگشته و از روی دلسوزی میخواهد این زن تنها را که مدتی با او سرگرم بوده راضی کند که او مرد بزرگی است و اصلا قصد نداشته او را به تمسخر بگیرد .


romangram.com | @romangraam