#تن_پوشی_از_اجبار_(جلد_اول)
#تن_پوشی_از_اجبار_(جلد_اول)_پارت_5


-قربونت برم الهی نگران نباش خودم رفعش میکنم

با حرفهایش تمام محتویات معده ام راهشان را به حلقم باز میکنند و من سمج تر از آنها قورتشان میدهم .

-به خاله گفتم خسته ای به هرحال از صبح روپا بودی

تنها چیزی که در این لحظه برایم کوچکترین اهمیتی ندارد ناراحتی خاله مهری است .

-ولی من مرد منصفی هستم میدونم چقدر با عجله همه چیزو روبراه کردی که زودتر بهم برسیم

دستانش را دراز میکند و من نگران رسیدن آنها به مقصد هستم .

-با تمام وجودم ازت تشکر میکنم تو بهترین هدیه خدا به منی

دستانم را از بند دستانش رها میکنم دلم میخواهد هرچه هست اتفاق بیافتد از انتظار بیزارم .

برمیخزم و نگاه او روی من و دستپاچگی هایم میماند و لبخند معنی دارش پوستم را میسوزاند .

سریع و برای یکبار میگویم .

-من میرم لباسمو دربیارم

و بدون اینکه منتظر او بمانم به سمت اتاق خواب میروم .

همه چیز در چشم برهم زدنی تمام میشود .

شیر آب را باز میکنم و زیر آن می ایستم صابون را روی تنم میکشم و اشک میریزم .

در این لحظه حتی عشق هم در نظرم کمرنگ است .

چه فایده ای دارد دلباختن و دلدادگی اگر در انتهایش تنهایی بماند .

چند نفر در این دنیای بیکران اسیر تنهایی های برزبان نیامده هستند .

چند نفر میتوانند زجر تن فروشی هایشان را بی عشق تحمل کنند .


romangram.com | @romangraam