#تن_پوشی_از_اجبار_(جلد_اول)
#تن_پوشی_از_اجبار_(جلد_اول)_پارت_4

عادی ام مثل هرروزم .

مصنوعی ام همانند عروسکی دست ساز .

دل از آینه میکنم نه برای اینکه عجله دارم بیش از این تاب دیدن یک بدبخت ترسو را ندارم . با هر قدم تعریف و تمجید ها را همانند دنباله ای روی زمین میکشم و فقط لبخندی بی روح بر لب دارم .

کنار داماد قرار میگیرم و بخاطر لباس عروس دکلته ام که تا نیمه های کمرم را می پوشاند حرص میخورم از نگاه های خیره سهراب در عذابم پشتی میدهم تا شاید کمتر نیمه عریان بدنم در چشم باشد . نگاهم را به روبرو میدوزم و به مهمانهای غریبه و آشنایی که سعی دارند با حرکت های ناموزون بدنشان با آهنگی که ارکست مینوازد هماهنگ باشند و من از خستگی چشمانم را میبندم مژه های مصنوعی ام روی پلک هایم سنگینی می کنند و عصبی تر میشوم .

همه چیز ساده است آنقدر خودمانی که شباهتی به جشن عروسی رویاهای من ندارد وقتی او نیست دیگر چه فرقی دارد که چگونه باشد وقتی او به عنوان تکیه گاه در جایگاه کنار من قرار نمیگیرد مگر فرقی هم دارد که چگونه این ازدواج را جشن بگیریم از روز خواستگاری تا عروسی ما فقط 3 ماه گذشته است سهراب می گوید : تو اولین عروسی هستی که اینقدر برای ازدواجش عجله دارد

و من فقط در دل پوزخند میزنم ولی نه به او به خودم و بخت گره خورده ام .

میدانم گناه است و من هم گناهکار اما عجله دارم دلم شکسته است از خودم ،از او و ازدواج ناگهانی اش .... گله دارم از زمین و زمان و سهراب میشود تاوان گناهان من .

وقتی به خودم می آیم که من مانده ام و سهراب و خدای بالای سرمان که خیلی وقت است فراموشم کرده است .

تشنه ام به اندازه ای که حتی اگر قد دریا هم بنوشم باز هم کم است .

تا سهراب مشغول خداحافظی با بقایای مهمانان میباشد خودم را به یخچال میرسانم بی توجه به تزئینات روی دربش لیوان را از آب سرد پر میکنم و بی مکث مینوشم کافی نیست دوباره تکرار میکنم و آنقدر مینوشم که محتویات معده ام میشود آب سرد .

نفس عمیق میکشم و لیوان را روی میز آشپزخانه جا میگذارم و خودم را روی یکی از صندلی هایش ولو میکنم .

حالم بهتر است ، قطعا نه . حالا سردرد هم به ان اضافه شده است تصویر سهراب که روی شیشه ی میز نقش میبندد میدانم اینجا آخر راه است .

-عزیزم چرا یک لحظه نموندی با خاله مهری خداحافظی کنی ؟ سراغتو میگرفت

بی آنکه تکانی به خود دهم جواب را از ته گلوی بغض دارم بیرون میکشم .

-حالم خوب نیست

صدایش طنین نگرانی به خود میگیرد.

-چی شده ؟ خسته ای ؟

تنها سرم همانند عروسک های آویزان شده جلوی ماشین تکان میخورد.

یکی از صندلی های روبرویم را بیرون میکشد و بی مکث مینشیند .

romangram.com | @romangraam