#تن_پوشی_از_اجبار_(جلد_اول)
#تن_پوشی_از_اجبار_(جلد_اول)_پارت_3


چهار سال به بهای

این آخری جگر سوز است وقتی بدانی عزیز ترین افراد زندگی ات نه از روی کینه بلکه از روی عادت های دیرین تو را درک نمی کنند و رهایت میکنند میان یک باتلاق بی جواب که دست و پا بزنی. چقدر سخت است آنها که هستی بخشت بودند امروز و در این دقایق هستی و زندگی ای زیبا را از تو دریغ کنند .

و اکنون من هم اعتراف میکنم به دلایل بالا به سهراب رهنمون در این لحظه بله می گویم .

من هم مقصرم این را میدانم من هم اسیر ترس هایم هستم .

ترس از تنهایی ، شکست ، طردشدن ،نا امیدی و هزاران ترس ریز و درشت که هرروز با آنها درگیرم .

من اسیر حسادتم ، حسادتی از جنس چشم و هم چشمی که هم سن و سالانم از روی نبود جایگزین های بهتر با آن کنار می آیند .

میدانم حرف های قشنگ زیاد میزنم اما در عمل شبیه به بقیه هستم .

میدانم یک پیوند به معنی تعهد ، عشق ، مسئولیت و هزاران معانی دیگر است .

اما اعتراف کردنم که مرگ نمی آورد وقتی سالها در گوشت بخوانند نمی شود ، نمیتوانی ، وقتی که رفت بگذار برود ، حتما لیاقتش را نداشتی ، چه کسی تو را به حساب می آورد و مدام جنسیتت را به رخ ات بکشند اگر به سراغ تغییر بروی مردی از جنس عرشیایی می توانی باشی و زندگیت را آنطور که میخواهی نقاشی کنی به غیر از این یک مرده ی متحرکی که فقط نفس میکشد و جای بقیه را تنگ می کند.

و بهتا میداند یک مرده متحرک است ولی نمیداند با این بله زندگی چند نفر را برهم میزند امیدچندنفر را میکشد و آرزوهای چند نفر را نابود میکند.

سهراب می خندد و من آتش میگیرم . او در چه فکری است و من در چه فکری او نمیداند این بله برای من نیست و او هم همراه سالهای بی فروغ آینده ام نیست .

زندگی مشترک ما از همان اول محکوم به فناست .

از دور شبیه یک میهمانی است و به نظر میرسد همه چیز سرجایش قرار دارد به غیر از قلب من که بی تاب و بیقرار می تپد . امروز من و سهراب ستاره ی مجلس هستیم ولی فقط او میدرخشد و من تاریک تاریکم .

در آینه ی قدی ام نگاه میکنم مادرم نزدیک می آید و کت و دامن خوش دوخت شیری اش را مرتب میکند و چشمکی به من میزند .

-حرف نداری

میخندم اما فقط عضلات صورتم کش می آیند .

دوباره مینگرم چیز جالب توجهی در خودم نمی بینم به نظرم این برق عشق است که زنی را زیبا میکند اما امشب من برق نمیزنم .

خونسردم مثل همیشه .


romangram.com | @romangraam