#تن_پوشی_از_اجبار_(جلد_اول)
#تن_پوشی_از_اجبار_(جلد_اول)_پارت_47


موهای مشکی اش را کج از کلاه سفید و صورتی اش بیرون ریخته و بقیه را بافته است صورت گرد و با نمکی دارد چشمان درشتش بیش از همه چیز تویش ذوق میزند و دیگر نمیتوانم او را بیشتر از این توصیف کنم چرا که حالم از این همه وقاحت همسرم بهم میخورد .

-خیلی رذلی فرهان

خونسرد است و خودش را روی صندلی چرخان تکان میدهد .

-خودت خواستی ببینیش

دستانم می لرزند برای اینکه آرام شوم خودم را به یخچال میرسانم و بدون لیوان از شیشه آب مینوشم اینقدر که حالت تهوع میگیرم .

این موجود بی رحم چرا اینگونه مرا به بازی میگیرد .

تصمیم خودم را میگیرم اینجا و در این لحظه اجازه نمیدهم او اینگونه از ضعفم سواستفاده کند .

او هم مثل من باید ذره ذره آب شود .

با صدای ویبره ی مداوم گوشی ام چشمانم را نیمه باز میکنم هنوز درست و حسابی صبح نشده و چشمانم در برابر گشوده شدن مقاومت میکنند اما هرکس پشت خط است سمج تر از این حرفها است که براحتی دست از تماس های مکررش بردارد.

به اجبار دستم به دنبال گوشی زمین را جستجو میکند و اینکار به یادم می آورد که دیشب روی کاناپه در اتاق مطالعه خوابیده ام هوشیار میشوم و برمیخیزم و دکمه ی سبز تماس را لمس میکنم .

-الو بفرمایید ؟

صدای نگران و گرفته ی دیبا در گوشی می پیچد .

-الو سروین جان تو رو به خدا به دادم برس آرش ...

استرس و تشویش او به من هم سرایت میکند .

-آرش چی شده ؟

-رگاشو زده .....زود بیا نمیدونستم با کی باید تماس بگیرم

-اما من ......

-میدونم تخصصت چیه ولی خودتو برسون آدرسو برات میفرستم بیا باشه ؟


romangram.com | @romangraam