#تن_پوشی_از_اجبار_(جلد_اول)
#تن_پوشی_از_اجبار_(جلد_اول)_پارت_46
بر پشتم عرق سردی مینشیند و ماوس را رها میکنم و به سمتش برمیگردم از بچگی جاسوسی کردن را بلد نبودم .
-متاسفم من .....داشتم خب .....
-هه .....خیلی دوست داری ببینیش
بی اختیار سرم را تکان میدهم .
-اما دیدنش اصلا به نفعت نیست
حرفی برای گفتن ندارم . فرهان نزدیک میشود و به عمد مرا کنار میزند .
-باشه منم بدم نمیاد دوباره ببینمش
آب دهانم را قورت میدهم و او فیلم را پلی میکند به طوری که تمام صفحه نمایش را دربرمیگیرد .
اولین صحنه مربوط به موج های بلند دریاست که از دور می اید و روی ساحل جا خوش میکند و دوباره برمیگردد .
صدای زنی که نام فرهان مرا صدا میزند تپش های قلبم را از کار می اندازد .
-فرهان مواظب باش ......دیوونه
زن میخندد گویی با هر خنده اش مرا به تمسخر میگیرد فرهان از دور میدود و تنش را در آب رها میکند و با دستانش به زنی که پشت دوربین است اشاره میکند که او را همراهی کند .
صدای رسای مردی دیگر زن را مخاطب قرار میدهد گویی میتوان در پس این صدا غم درونش را خواند .
-بهتا جان دوربینو بده به من ....اگه میخوای بری برو حواسم هست
پس اسمش بهتاست زنی که قلب فرهان مرا دزدیده ، اوست .
قبل از اینکه دوربین به دست مرد تازه وارد داده شود فرهان به آنها نزدیک میشود به طوری که صورت خیس و موهای پریشانش تمام صفحه را در برمیگیرد .
-بده دست کاوه بیا بریم
صفحه کمی بالا و پایین میشود و تصویر دور شدن فرهان با دختری دست در دست دنیا را روی سرم آوار میکند .
برمیخیزم دیگر طاقت ندارم کی اشک هایم صورتم را دربر میگیرند نمیدانم اما نمیخواهم اینگونه تحقیر شوم به سمت لپ تاپ میروم اما قبل از اینکه فیلم را ببندم بهتا برمیگردد و برای فیلمبردار دست تکان میدهد .
romangram.com | @romangraam