#تن_پوشی_از_اجبار_(جلد_اول)
#تن_پوشی_از_اجبار_(جلد_اول)_پارت_44

-چرا سرتونو بستین ؟

برای ماندن در این خانه باید مهربانتر باشم .

-نمیدونم از دیروز تا حالا میگرنم امونمو بریده

-چرا مواظب خودتون نیستین

انگار نتوانسته ام او را از موضوع دور نگه دارم بازهم سوالش را تکرار میکند .

-بهتا جون مامان این چمدون چیه ؟

حرصم در می اید و آب پاکی را روی دستش میریزم .

-سوغاتیه .......خب معلومه دیگه اومدم که برای همیشه پیش شما بمونم میخوام از سهراب جدا بشم

طوری به صورتش میکوبد که جای پنج انگشتش روی گونه ی سفید اش رد قرمز رنگی را به جای میگذارد

-یا امام هشتم بهتا این چه حرفیه میزنی ....پس تکلیف میشا چی میشه

-چی میشه مادرم اونم مثل بقیه به زندگیش ادامه میده

-نگو خدا قهرش میگیره مگه تو مادرش نیستی

بغض گلویم را میفشارد به چه کسی بگویم من این بچه را نمیخواستم حتی دلم نمیخواهد اسم مادر را روی من بگذارند .

-من خستم اگه میخواید همینطوری بازجویی ام کنید بهتره برم یه جای دیگه

چمدانم را برمیدارم و مادرم هول میشود .

-خیلی خب بهتا جان تو برو یکم بخواب بعد با هم حرف میزنیم

-من حرفی در این مورد ندارم و تصمیمم رو گرفتم

برگ هشتم : دیدارهای بی دخالت

سروین

romangram.com | @romangraam