#تن_پوشی_از_اجبار_(جلد_اول)
#تن_پوشی_از_اجبار_(جلد_اول)_پارت_42
-نه
دستبند را از دستم در می آورم و روی میز قرار میدهم نگاهش با کارم خالی میشود .
-سهراب اعتراف میکنم که اشتباه کردم من تو انتخاب شریک آینده ام اشتباه کردم تو هیچ وقت شبیه مردی نبودی که دلم میخواست کنارم باشه اما با همه ی اینا سعی کردم به تو و این زندگی عادت کنم اما نتونستم دل آدمها هیچ وقت اجبار رو نمیپذیره
سهراب با حرفهایم مرا به سمت خود برمیگرداند اما من باز هم نگاهم را از چشمهایش میدزدم میدانم برای یک مرد هیچ چیز سخت تر از شکستن غرورش و پس زده شدن توسط همسرش نیست .
-منظورت اینه که تو هیچ وقت به من علاقه ای نداشتی و تمام این دو سالو داشتی مثل هنرپیشه ها نقش بازی میکردی ؟
بی توجهی ام حال او را بدتر میکند .
-به چشمام نگاه کن و بگو همه چیز دروغه ...بگو میخوای اذیتم کنی ، بگو میخواستی بخاطر کارم شکنجه ام کنی ....بگو دیگه لعنتی
چشمانش به نم مینشیند اما نمیدانم دل سرکش من چرا رام نمیشود و با سختی اش جراتی به من میدهد که تابحال در خود سراغ نداشتم .
اینبار در چشمانش نگاه میکنم و دوباره حقیقت را همانند سیلی ای بر صورتش میکوبم.
-هرچی گفتم حقیقت محضه .......من میخوام که از هم جدا بشیم
صورتش از حرص منقبض میشود و من اشهد خود را میخوانم .
-این دروغه .......تو به چه حقی تونستی این بازی کثیفو در حق من بکنی .....چرا ؟
میدانم عادت ندارد دست روی زن بلند کند این را بارها به من گفته بود برای همین حرصش را روی جهزیه من خالی میکند اصلا ناراحت نیستم میتواند به طور کل این خانه را ویران کند این اسباب و اثاثیه کوچکترین اهمیتی برای من ندارند .
بعد از خالی شدن حرصش و فریاد های بی وقفه اش بدون اینکه کتش را بردارد میرود اما قبل از اینکه خانه را ترک کند با جمله اش ته دلم را خالی میکند .
-بهتا هیچ وقت نمیبخشمت و برای تلافی حرفهای امشبت تا آخر عمرت توی این خونه میمونی و کلفتی من و بچه امو میکنی
درب را با شدت میبندد به طوری که دست هایم ناخوداگاه گوش هایم را می پوشاند .
سعی میکنم برخود مسلط باشم این حرفها باید زده میشد وگرنه انتقام بارداری بی موقع من را چه کسی میگرفت.
برمیخیزم نباید برای لحظه ای در این خانه بمانم . اصلا دیگر ماندنم فایده ای ندارد .
میخواهم بروم اما نمیدانم کجا ؟
romangram.com | @romangraam