#تن_پوشی_از_اجبار_(جلد_اول)
#تن_پوشی_از_اجبار_(جلد_اول)_پارت_38
-دیبا جان یه لحظه بیا کارت دارم
دیبا با عذرخواهی لحظاتی از من اجازه میگیرد و دور میشود .
دلم میخواهد باری از روی دوش این مرد بردارم حتی شده با گفتن جملاتی تسکین دهنده و تکراری .
برمیخیزم صدای پاشنه های کفشم آزار دهنده است دلم نمیخواهد قبل از اینکه درست در کنارش بایستم مرا ببیند به نظرم جای خوبی نشسته درست کنار میز غذاخوری که رویش انواع شربت و میوه و شیرینی قرار دارد و میتوانم به بهانه ی آنها سر صحبت را با او باز کنم .
طبق عادت همیشگی ام دست چپم را به سمت لیوان دراز میکنم و با دست راستم شربت را به درون آن میریزم اما حواس مخاطبم جای دیگری است برعکس بقیه ی مردان به جز معشوق رویاهایش زن دیگری را نمی بیند همین ویژگی اوست که نظر مرا به خود جلب کرده است با سرفه ای صدایم را صاف میکنم اما گویی او در این مکان حضور ندارد به ناچار لیوان شربت را درست روبروی صورتش میگیرم .
-بفرمایید خنکه
بدون اینکه نگاهم کند سرش را به علامت نفی تکان میدهد .
اعتراف میکنم که جملات از ذهنم فرار کرده اند و در مقابل او دست و پایم را گم کرده ام.
بلاتکلیف ایستاده ام و اینبار او به حرف می اید .
-از نظر شما هم من پدیده ی جالبی هستم درسته ؟
نگاهم نمیکند ولی من راستش را میگویم و همانند او به پنجره ی روبرویمان خیره میشوم .
-بله به نظر من هم آدمهایی از نسل شما دیگه منقرض شدن برای همین جالبن
از صداقت حرفهایم جا میخورد و اینبار نگاهم میکند چیزی شبیه لبخند کمی گوشه ی سمت راست صورتش را بالا میبرد .
-هربارکه با شما برخورد میکنم قراره سوپرایز بشم درسته ؟
با این حرفش به چهره ی مردانه اش با آن ته ریش دقت میکنم و میدانم که این صورت را جایی دیده ام . منتظرم نمیگذارد و خودش را با حالتی خونسرد معرفی میکند .
-نیازی نیست زیاد فکر کنید من آرش میلاد هستم
میدانستم اوست از طرز لباس پوشیدنش این را فهمیدم برای اینکه کم نیاورم با لحن خودش جملاتم را ادا میکنم .
-خوب کمی سخته با یک ملاقات شما رو به خاطر بیارم به هرحال به خاطر مرگ ناگهانی همسرتون واقعا متاسفم
احساس میکنم حرف بدی زده ام چرا که او را دوباره در جلد سنگی اش فرو میبرم .
romangram.com | @romangraam