#تن_پوشی_از_اجبار_(جلد_اول)
#تن_پوشی_از_اجبار_(جلد_اول)_پارت_35
نمیدانم خدا برای عذاب من اورا اینقدر شبیهم خلق کرده یا نه ؟
اما هرچه هست احساسم مثل قبل از زایمانم فرقی نکرده است .
برگ ششم : تولدی برای احساسم
سروین
دلم تنوع میخواهد دیگر از یکنواختی خسته شده ام .
کارهای خانه و مطب برایم کسل کننده شده اند.
میگویند وقتی چیزی را از ته دل آرزو کنی به آن میرسی من از کودکی این را باور داشتم .
درست نزدیک تولدم بود که شادی دوستم تماس گرفت و از دورهمی که قرار بود در آپارتمانش به مناسبت بورسیه ای که گرفته بود برگزار شود خبر داد و من و فرهان را هم دعوت کرد .
بدون مکث دعوتش را قبول کردم دلم برای دوران مجردی ام تنگ شده بود و این مهمانی فرصتی بود که بتوانم خودم را بازیابم .
تمام طول روز بعد را به دنبال پیدا کردن لباسی مناسب در سرتاسر شهر گشتم حالا که قرار بود در جایی باشم بهتر بود به سر و وضعم برسم تا کسی نداند سروین چقدر در زندگی زناشویی اش ناموفق بوده است .
اصلا قضیه ی مهمانی را با فرهان مطرح نکردم بعد از جرو بحث آنشب هرکس برای خودش زندگی میکند ما دو غریبه هستیم که با اجبار زیر یک سقف زندگی میکنیم.
شیشه ی ماشین را پایین میدهم تا هوای تازه صورتم را نوازش کند .
دلم میخواهد امروز به دور از تمام مشکلاتم از ته دل بخندم .
حوصله ی رانندگی را نداشتم برای همین یک آژانس گرفتم تا مرا به مقصد برساند.
امروز هیچ بنی بشری نمیتواند مرا از شادی درونم دور کند حتی نگاه های وقت و بی وقت راننده .
اعتقاد دارم زیبایی را باید نگریست اما نه از نوع نگاه هایی که این راننده از وقتی سوار شده ام بر من می اندازد .
این نگاه ها اتلاف کردن زیبایی است .
وقتی می ایستیم نگاهم به چراغ قرمز می افتد و عجله ی عابرانی که سعی دارند با سرعت هرچه تمام تر عرض خیابان را طی کنند .
romangram.com | @romangraam