#تن_پوشی_از_اجبار_(جلد_اول)
#تن_پوشی_از_اجبار_(جلد_اول)_پارت_34

وقتی سهراب خانه را ترک میکند تمام طول حیاط را میدوم و پست سرهم طناب میزنم اما فایده ای ندارد آخر از روی ناامیدی دست به خودکشی میزنم و خودم را از پله ها پایین می اندازم .

********************

باز هم دم و بازدم ادامه دارد فقط تمام استخوانهایم خرد شده و درد دارند حتی نمیتوانم یک اپسیلون جابه جا شوم با هرتکان ناله ام به هوا میرود .

سهراب همانند عزرائیلم بالای سرم ایستاده و هرازچندگاهی با ناله هایم بد نگاهم میکند سعی دارد خودش را کنترل کند اما نمیتواند .

او هم همانند من منتظر دکتر است اما شاید انتظارش از او با من فرق داشته باشد . کاش این همه درد فایده داشته باشد .

بالاخره انتظار به پایان میرسد و دکتر بخش می آید .

-خیلی درد داری ؟

ناله ای میشود جواب دکتر .

-نگران نباش گفتم یک مسکن قوی بهت تزریق کنن آخه ببین با خودت چیکار کردی

من دلسوزی اش را نمیخواهم کاشکی جان بکند و بگوید که این موجود لعنتی برای همیشه رخت بربسته یا نه ولی گویی سهراب از من بی حوصله تر است و سوالی که نمیتوانم بر زبان برانم را او میپرسد .

-حال بچم چطوره ؟ بلایی که سرش نیومده ؟

-نگران نباشین خوشبختانه جنین سالمه فقط باید خیلی مراقب باشید امکان زایمان زودرس هم خیلی بالاست

چرا این کابوس تمام نمیشود دلم میخواهد بمیرم خدایا چرا صدایم را نمیشنوی این همه تلاش برای هیچ و پوچ .

سهراب زیر لب خدا را شکر میکند و به جان من آتش میزند هر ثانیه که میگذرد بیشتر از او بدم می آید .

روزها و ماه ها طی میشوند و من حتی برای لحظه ای تنها نیستم سهراب دستم را خوانده برای همین در نبودش مادرش را جای خود در خانه مان میکارد تا مبادا من دست از پا خطا کنم .

دیگر فرقی برایم ندارد این موجود لعنتی خودش اصرار دارد که به این دنیا پا بگذارد . دیگر آب از سر من گذشته فرهان که نباشد زنده و مرده ی من یکی است .

درست هفت ماه بعد کیسه ی آبم پاره شد و مجبور شدم جراحی کنم و حالا این کودک تازه وارد تمام لحظات سرد بین من و سهراب را پر میکند .

وقتی او هست سهراب کمتر به سراغ من می آید و از این بابت راضی ام و میتوانم در خلسه ی رویای شیرین فرهانم غرق شوم .

سهراب اسم دخترش را میشا گذاشت به دلیل شباهت بیش از اندازه ای که این بچه به من دارد و رنگ چشمانش همانند من میشی است .

romangram.com | @romangraam