#تن_پوشی_از_اجبار_(جلد_اول)
#تن_پوشی_از_اجبار_(جلد_اول)_پارت_33


برای آخرین بار گوشی ام را چک میکنم یک پیامک برایم رسیده با سرعت آن را باز میکنم خدایا ممنونم این حتما یک نشانه از طرف توست اما خیلی زود ناامید میشوم این فقط یک پیام تبلیغاتی است .

گاهی شک میکنم خدا هست و مرا میبیند اصلا چه کسی میگوید کار من گناه است چگونه موجودی را به دنیا بیاورم که حتی دوستش ندارم سرنوشت او چه خواهد شد .

با این افکار دراز میکشم هنوز اتفاقی نیافتاده اما تا دقایقی دیگر می افتد .

صدای هیاهو اعصابم را به هم میریزد کاش کمی سکوت بود .

درب با شدت گشوده میشود و نگاه عصبانی سهراب جای تمام نگرانی هایم را میگیرد با سرعت برمیخیزم فکر اینجایش را نکرده بودم او مرا تعقیب کرده میدانستم حرفهای آنروزم را باور نکرده کاش او هرگز در زندگی ام نمی آمد .

-سریع لباستو بپوش بریم ....باید بابت اینکارت جواب پس بدی

نگاه خشمگینش را به دکتری میدوزد که قرار بود نجات بخشم باشد .

-ازتون شکایت میکنم ......قاتل های رذل

دکتر با خونسردی نگاهش میکند و با بی حوصلگی پاسخ میدهد .

-برو آقا شما اول برو زندگیتو درست کن معلوم نیست با زن بیچاره چیکار کرده که راضی نیست بچه اشو نگه داره ........در ضمن من قاتل نیستم فقط دارم به آدمهایی کمک میکنم که دلشون نمیخواد سرنوشت بقیه رو هم به لجن بکشونن

سهراب ایستاده و سبیلش را میجود با عصبانیت همه ی وسایل اتاق را بهم میریزد و دست مرا میکشد باخود میبرد هر قدمی که برمیدارد من به دنبالش کشیده میشوم و وقتی روی صندلی ماشین پرت میشوم او درب را با شدت میبندد و خودش سوار میشود .

آنقدر پایش را روی پدال گاز میفشارد که احساس میکنم الان است که تصادف کنیم سرعتمان سرسام آور است .

-بگو چرا دروغ گفتی ؟........بگو

حرفی برای گفتن ندارم فقط این را میدانم که من این بچه را سقط میکنم به هر قیمتی که باشد حتی مرگم .

-د حرف بزن لعنتی ......میدونستم داری دروغ میگی تو چقدر سنگدلی چطوری دلت میاد بچه تو بکشی

کاش میدانست تنها دلیلم برای مرگ این بچه این است که او پدرش است .

او با سوالات پی در پی اش اعصابم را بهم میریزد و من جز سکوت حرفی ندارم .

از آن روز نحس فقط یک سیلی به خاطر دارم و این سیلی باعث نشد دست از این کار بکشم .


romangram.com | @romangraam