#تن_پوشی_از_اجبار_(جلد_اول)
#تن_پوشی_از_اجبار_(جلد_اول)_پارت_31


اما کسی نمیداند اگر دل بخواهد انسان میتواند یک تنه به جنگ دنیا برود این که فقط یک سیلی است .

میدانم الان زیر بار حرفهایش خم میشوم .

-هرزه .......تف به روت بیاد ......تو لیاقت نداری بمیری کثافت به خودم گفتم باهات منطقی حرف بزنم شاید سر عقل بیای

انگار در برابر جملات هم مقاوم شده ام دل بیچاره ام از میان حرفهایش آن چیزی که بخواهد را می شنود و الان فقط غیرت مردانه ی فرهان نظرش را جلب کرده است .

*****

-معذرت میخوام

چشمانم از تعجب گرد میشوند و سوزش صورتم را از خاطر میبرم .

-منم باید ازت عذر بخوام نباید میذاشتم ....

با بی حوصلگی میان حرفم میدود .

-مهم نیست ....فقط یکم رعایت کن تا وقتی از هم جدا نشدیم بهتره اینقدر تابلو برخورد نکنی

-ولی به خدا قسم منو و اون مرد ......

-گفتم که اشکالی نداره تو حق داری من هیچ وقت برای تو شوهر خوبی نبودم بابت این عصبانیتم منو ببخش این روزا به قدری سرم شلوغه که حد نداره ذهنم درگیره

او براحتی غرور مرا به بازی میگیرد و من میگذرم اما اینبار طاقتم تمام شده و فریاد میکشم .

-میدونم.... ذهنت درگیره اون زنست .....درست میگم ؟

منتظرم تا سیلی بعدی را روی گونه ام فرود آورد اما با خونسردی در چشمانم نگاه میکند .

-اونم میتونه باشه

هرچه عشق برایم مانده جای خود را با نفرت عوض میکند .

-فرهان ازت متنفرم .......اعتراف میکنم که هیچ وقت به اندازه ی حالا از کسی تنفر نداشتم


romangram.com | @romangraam