#تن_پوشی_از_اجبار_(جلد_اول)
#تن_پوشی_از_اجبار_(جلد_اول)_پارت_30
-نه زیاد
-میتونم بپرسم چرا مشکی پوشیدین ؟ ......اتفاقی افتاده ؟
اخم هایش بیشتر در هم فرو میرود و من فکر میکنم برای هیچ مردی جذاب نیستم .
-همینجاست ممنون
-خواهش میکنم
حتی در چشمانم نگاه هم نمیکند و فقط منتظر ایستاده تا پیاده شوم .
به فرهان پیامک میزنم نمیخواهم این موقعیت را از دست بدهم .
"بیا پایین کمکم کن حالم زیاد خوب نیست "
تمام دقایقی که طول میکشد تافرهان بیاید را در کنار این مرد اخمو سر میکنم و او در سکوت صبر میکند .
فرهان بیرون می آید و سرتا پا سفید پوشیده تضاد این رنگ با پوست برنزه اش تپش های قلبم را بالا میبرد و دلم میخواهد در آغوشش حل شوم .
تا الان که همه چیز عادی است فرهان با اکراه جلو می آید و درب کنار من را باز میکند گویی دلش نمیخواهد به کسی بگوید که من همسرش هستم یا لااقل با او نسبتی دارم .
با عشوه نگاهم را به راننده می اندازم و از او تشکر میکنم .
-واقعا ممنونم نمیدونم چطوری ازت تشکر کنم خیلی بهت زحمت دادم
میلاد چشمانش را برای لحظه ای به من میدوزد و با گفتن خواهش میکنم سردی جوابم را میدهد .
فشار دست فرهان روی بازویم هر لحظه بیشتر میشود و مرا از ماشین بیرون میکشد و راننده ی اخمو پایش را روی پدال گاز فشار میدهد و مرا به فراموشی می سپارد .
تا پشت درب فرهان آرام همراهی ام میکند اما به محض بسته شدن درب سیلی محکمی نثارم میکند به طوری که احساس میکنم گردنم 180 درجه چرخیده است .مزه خون را روی لب هایم احساس میکنم .
اشک هایم ناخودآگاه راهشان را باز میکنند اما باز هم مقاومت میکنم .
وقتی زنی زیر بار حمله های وحشیانه دوام بیاورد این برایش همانند یک عادت میشود من هم یاد گرفته ام که این عادت جزئی از زندگی زناشویی ماست .
چه کسی باور میکند دختر یکی یکدانه ی خانواده ارباب اینگونه زیر بار کتک تاب می آورد.
romangram.com | @romangraam