#تن_پوشی_از_اجبار_(جلد_اول)
#تن_پوشی_از_اجبار_(جلد_اول)_پارت_28
چشمانم که گشوده میشود آفتاب تند و تیز صبحگاهی مثل هر روز بر زمین میتابد .
زیر لب خدا را شکر میکنم که دوباره فرصتی ارزانی ام داشته باید برخیزم و این تکه های شکسته ی دلم را همانند چینی بند زن به هم بچسبانم .
درب گشوده میشود و پرستار دیگری جای آن زن دیشبی را میگیرد و سوزنی را در رگم فرو میبرد و بدون هیچ گونه احساسی میگوید .
-تو پروندتون که چیزی ننوشته نتیجه ی ام آر آیتون هم خوبه ....میتونید بعد از اینکه دکترتون اومدن برید
بغض گلویم را میفشارد کجا بروم که بتوانم تنهایی هایم را در آنجا جا بگذارم .
اما صدای ویبره ی گوشی ام امید را در دلم زنده نگه میدارد بی توجه به شماره جواب میدهم .
-الو فرهان
صدای بم اما گرفته ی مردی که به گوشم آشنا است جای فرهان را پر میکند و تنها این اشک من است که از روی گونه ام سر میخورد و روی بالشت تخت بیمارستان میچکد .
-سلام من میلاد هستم ببخشید بد موقع تماس گرفتم راجع به ........
وسط حرفهایش میدوم گویی تمام دق و دلی ام را سر او خالی میکنم .
-بله یادم هست امرتون
میخواستم بدونم خسارت ماشینتون چقدر شده ؟
-مهم نیست آقا بخشیدم دیگه لازم نیست چیزی پرداخت کنید
با خود می اندیشم من چه نیازی به پرداخت خسارت گلگیر ماشینم دارم و اصلا آنروز چرا با این مرد تماس گرفتم .
-اما اینطوری که نمیشه .....
از اینکه به سرعت قبول نمیکند خوشم می آید و دلم میخواهد با او درد و دل کنم چیزی درون این صدا هست که به من آرامش میدهد .
-آقای میلاد من الان تک و تنها تو بیمارستان افتادم و هیچ کسم نیست که به دادم برسه و تنها چیزی که الان برام مهم نیست خسارت گلگیر ماشینمه
پشت خط سکوت جای او را میگیرد .
-کمکی از من برمیاد ؟
romangram.com | @romangraam