#تن_پوشی_از_اجبار_(جلد_اول)
#تن_پوشی_از_اجبار_(جلد_اول)_پارت_27
برمیخیزم نیاز به هوای تازه دارم به سراغ مانتویم میروم و همانند مسخ شدگان به سمت درب ورودی میروم .
حتی فرهان برنمیگردد تا تصویر زنی را که اینگونه با بازی دادنش سرگردانش کرده را نظاره کند دلم به حال خودم میسوزد و از سوزش دلم اشک های گرمم یکی پس از دیگری میچکد .
پیاده میروم حتی حواسم نیست که با دمپایی های روفرشی ام خانه را ترک کرده ام و نگاه های عابران هم نمیتواند مرا از این مقصد نامعلوم باز دارد .
این منم زنی که همه چیزش را باخته زنی که فقط به پای دلش گوهر باارزش وجودش را با خلوص نیت ارزانی داشته .....چه کسی میداند خدا چقدر صبر دارد .
***********
پلک هایم گشوده میشود و نور مهتابی چشمانم را اذیت میکند صدای مردی که خدا را شکر میکند توجهم را جلب میکند اما درد سرم اجازه نمیدهد گردنم را تکان دهم .
-خداروشکر به هوش اومدین .....حالتون خوبه ؟
گلویم خشک شده و برای لحظه ای درد سوزنی را که در رگم فرو میرود احساس میکنم .
-چیزی یادت میاد .....میدونی الان کجایی ؟
دختر جوانی با روپوش سفید سرش را به صورتم نزدیک کرده و سعی دارد علائم حیاتی ام را چک کند با زور لبانم را از هم می گشایم .
-ساعت چنده ؟
-یک ربع به دو بامداد
با خودم میگویم چه دقیق زمان را اعلام کرد اما با یادآوری حرفهای فرهان در ذهنم همه چیز رنگ غم میگیرد .
-من کجام ؟
-تو بیمارستانی با یه موتور تصادف کردی ولی خدارو شکر زیاد صدمه ندیدی از ظهر تا الان بیهوشی بعد از نتیجه ی ام آر ای میتونی مرخص بشی کسی هست که بخوای خبرش کنی بیاد دنبالت ؟
توضیحات این زن کافی است تا بفهمم که چقدر تنهایم دستم را در جیب مانتویم فرو میبرم و گوشی ام را بیرون میکشم تنها یک میس کال از یک شماره ی ناشناس دارم همین.
*****************
ترجیح میدهم به این تخت ساده ی سفید که تنها با ملافه ای پوشانده شده و درونش مرا نگه میدارد به خوابی عمیق فرو روم اما به آن خانه ی بی مهر و آغوش مردی که هر بار به جای من در خانه زنی را می بیند که روزی احساساتش را به غلیان انداخته است برنگردم .
romangram.com | @romangraam