#تن_پوشی_از_اجبار_(جلد_اول)
#تن_پوشی_از_اجبار_(جلد_اول)_پارت_26
عجز و درد را در چهره اش احساس میکنم رویش را برمیگرداند .
-اول به سوالم خوب گوش بده بعد جواب بده باشه ؟
از جایم برمیخیزم تنها کاری که از دستم برمی آید ترک اتاق است و این یعنی فرار .
اما با حرکت دستش دوباره سرجایم برمیگردم .
-برات مهمه که منم دوستت داشته باشم یا نه ؟
این چه سوالی است .
-معلومه تو شوهر منی
-خوبه پس حالا اعتراف میکنم که اگه برای توسعه ی شرکت مهرآسا نبود هیچ وقت با تو ازدواج نمیکردم
می شکنم و تکه هایم هر گوشه ی اتاق دیده میشود غرور زنانه ام زیر پاهایش له میشود اما همچنان دست و پا میزنم .
-چی داری میگی همه ی ثروت من برای توئه حاضرم هرچی دارم به نامت کنم اما حرفی از جدایی نزن فرهان
درست مقابلش روی زمین زانو میزنم و دستانش را در میان دستان یخ زده ام میگیرم اشک هایم بی مهابا فرو میریزند .
- تو رو به خدا فرهان ......اگه تو بری میمیرم ..داغون میشم ......فرهان
چانه ام از شدت بغضی که دارم میلرزد و فرهان مرا در اغوش میگیرد هرچه درد در وجودم رخنه کرده بود در آغوشش از یاد میبرم .
-هر وقت تونستی منطقی برخورد کنی با هم صحبت میکنیم
خودم را بیرون میکشم و با هاله ای از اشک چشمان عسلی اش را نظاره میکنم .
-منطقی تو ازم میخوای با احساسی که بهت دارم منطقی برخورد کنم
فرهان عصبی از جایش برمیخیزد و دستان مشت کرده اش را بر دیوار روبرو میکوبد ناخودآگاه ساکت میشوم .
-تو اگه جای من بودی چیکار میکردی هان ؟.......اگه تنها پسر خانواده بودیو مجبور میشدی شغلی رو ادامه بدی که هیچ وقت بهش علاقه نداشتی اگه تو تنها وارث خانواده بودیو همه ازت توقع داشتن چی ؟ اخه تو چی میدونی من چی کشیدم چقدر باید تحمل کنم و چیزی بروز ندم من حتی نتونستم با زنی که دوستش دارم ازدواج کنم
فقط اخرین جمله را میشنوم پس پای یک زن در میان است . دیگر هیچ چیز برنمیگردد همه چیز به پایان رسید .
romangram.com | @romangraam