#تن_پوشی_از_اجبار_(جلد_اول)
#تن_پوشی_از_اجبار_(جلد_اول)_پارت_25
-ناهار همون غذایی که دوست داری گذاشتم تا لباساتو عوض کنی میکشم
-نه گرسنه ام نیست
توی ذوقم میخورد کاش گرسنه بود .
-باشه
-کارت که تموم شد بیا تو اتاق میخوام باهات حرف بزنم
میل و اشتهای خودم هم از بین رفته است .
با چه سلیقه ای این همه غذا درست کردم همه را داخل یک ظرف بزرگتر میریزم و داخل یخچال میگذارم .
********************
تمام اشتیاقم ته می کشد حتی دلم نمیخواهد لباس خواب جدیدم را برای فرهان بپوشم .
بعد از جابه جا کردن غذاهایی که با عشق پخته بودم یک راست به سمت اتاق خوابمان میروم .
فرهان با یک تیشرت سبز رنگ آستین کوتاه و شلوار ورزشی روی لبه ی تخت نشسته است و دستانش را در هم قفل کرده آنقدر دوستش دارم که حاضرم همه چیزم را برای گفتن یک جمله ی دوستت دارم از زبان او بدهم .
بدون اینکه حرفی بزنم به آرامی کنارش مینشینم و در سکوت نگاهش میکنم دلم میخواست این سکوت را بشکند اما خواستن من چه اهمیتی دارد .
-بیا تمومش کنیم
گوش هایم خود را به نشنیدن میزنند و با ترس دوباره میپرسم .
-چی گفتی ؟
-ببین سروین درسته که ما ازدواج کردیم اما خودتم خوب میدونی که هیچ علاقه ای بین ما نیست .....
میان حرفش میدوم دلم میخواهد مرا زیر مشت و لگد بگیرد اما نگوید که میخواهد برود این آرامش درون کلامش را دوست ندارم تمام دلیل نفس کشیدنم همین دیدارهای نصفه و نیمه فرهان است .
-کی گفته هیچ علاقه ای نیست فرهان من خیلی دوستت دارم
romangram.com | @romangraam