#تن_پوشی_از_اجبار_(جلد_اول)
#تن_پوشی_از_اجبار_(جلد_اول)_پارت_19


چاره ای نداشتم جر اینکه با سهراب تماس بگیرم .

بعد از چند بوق آزاد گوشی را برداشت .

-جانم

ادامه دادم بی هیچ مکثی .

-سهراب بیا خونه حالم خوب نیست

-چرا ؟ کجات درد میکنه ؟

-اینقدر سوال پیچم نکن فقط بیا

گوشی را قطع کردم و روی تخت ولو شدم .

*****

تنها چیزی که از این اتفاقات به خاطر دارم زنی با روپوش سفید است که بیخودی لبخند میزند انگار او و حرفهایش در ذهنم حک شده اند و مرغ های آسمان به حالم زار میزنند .

-تبریک میگم جواب مثبته شما باردارید .

از سکوتم می فهمد که باید نیشش را ببندد .

-خوشحال نشدین ؟

اینش دیگر به او ربطی ندارد بدون کلمه ای کاغذ لعنتی را با خودم حمل میکنم و درست جلوی درب آزمایشگاه ریز ریزش میکنم اگر سهراب بداند خوشبحالش میشود و دیگر ول کن نیست.

دست خالی به خانه بازمیگردم طبق معمول سهراب خانه است و برای خودش ضیافتی راه انداخته است

یک قاچ از هندوانه را بر دهانش میگذارد و حرف میزند چرا نفهمیدم که سهراب زیادی حرف میزند .

چی بهش میگویند ......آهان یادم آمد وراج او مرد وراجی است .

-رفتی جواب آزمایشتو بگیری ؟


romangram.com | @romangraam