#تن_پوشی_از_اجبار_(جلد_اول)
#تن_پوشی_از_اجبار_(جلد_اول)_پارت_18

-عزیزم چرا زحمت کشیدی خودم میخریدم ...چقدرم سنگینه ....بیا تو مامان اینا اومدن

فکر میکند کورم چشمم به جمال انورشان روشن شد .

-بله دیدم ....سلام خوش اومدین ...ببخشید لباسامو عوض کنم الان میام

به اتاق خوابمان میروم وقتی مادرشوهرم اینطوری در چشمانش برق دارد و بیخودی میخندد میدانم خبری شده خدا به خیر بگذراند .

وقتی برمیگردم سهراب از میوه هایی که گرفته ام شسته و از آنها پذیرایی میکند .

-بیا ببینم عروس گلم چه خبرا ؟

بیخودی میخندم .

-چه خبری .....سلامتی

-منظورم نوه است کی قراره منو مادربزرگ کنی

ستاره خواهرش لبخند میزند و رنگ از صورت من میپرد در این زندگی هنوز علاقه ای به سهراب ندارم چه برسد به بچه اش .

-حالا که خیلی زوده

سهراب پیش دستی میکند .

-چرا زوده عزیزم مامان راست میگه هرچقدر زودتر بچه دار بشیم برای هممون بهتره اینطوری بچمون بابا و مامان جوون داره

از اینکه مردها برای رسیدن به مقصدشان مهربان میشوند کلماتی مانند " عزیزم " ، " خانومم " ، " قربونت برم " و ..... استفاده میکنند بیزارم .

باید حواسم را بیشتر جمع کنم این حرف ها برایم هشدار است میدانستم ته این تشریف فرمایی یک دردسر تازه است .

*****************

دقت کردید وقتی اتفاقی در راه باشه به هیچ وجه نمیشود جلویش را گرفت آن شب لعنتی و دعوت به یک مهمانی شام با صرف نوشیدنی خاص تمام زحمت هایم را بر باد داد اما حالا که فکرش را میکنم بالاخره این اتفاق می افتاد .

با سردرد عجیبی برخاستم حالت تهوع داشتم دستم را جلوی دهانم قرار دادم و تا دستشویی دویدم هرچه خورده و نخورده بودم را بالا آوردم به طوری که معده ام به پشتم چسبیده بود .

سابقه نداشت در این ساعت سهراب خانه نباشد کاش یک همدم داشتم که در وقت ناخوشی کنارم بود اما دریغ ...

romangram.com | @romangraam