#تن_پوشی_از_اجبار_(جلد_اول)
#تن_پوشی_از_اجبار_(جلد_اول)_پارت_120
- فرهان پورمنش کدوم اتاق بستری هستن ؟
-چند لحظه صبر کنید
بعد از دقایقی شماره اتاقش را به من میگوید قصد رفتن دارم که صدایم میزند .
-ببخشید خانوم شما اسمتون بهتاست ؟
-بله
-یک خانومی این وسایلو دادن بدم به شما گفتن پیش شما باشه بهتره
تشکر میکنم و وسایل را تحویل میگیرم از اینکه سروین خودش را کنار کشیده خیلی خوشحالم .
بالاخره میرسم و وارد بخش میشوم سه تخت کنار هم قرار دارند و نفر وسط فرهان من است با قدم های بلند خودم را به او میرسانم .
چشمانش بسته هستند و صورتش رنگ پریده و به دستش سرم وصل کرده اند کنارش روی صندلی رنگ و رو رفته ای مینشینم و صورتش را نظاره میکنم .
چقدر دیر چشمانش را میگشاید از فرط خستگی و سختی تحمل راه خوابم میبرد نمیدانم چقدر گذشته زمان از دستم در رفته است ولی با حرکت نوازش گونه ی دستی پلک هایم باز میشوند .
-فرهان
لب هایش رنگ صورتی خود را از دست داده اند و به سختی حرکت میکنند .
-بهتا تو اینجا چیکار میکنی ؟
توقع این جمله را نداشتم اما خودم را نمیبازم .
-تا شنیدم این اتفاق برات افتاده خودمو رسوندم
-سروین کجاست ؟
در ازای این همه محبتی که بدون انتظار نثارش میکنم سراغ زنی را میگیرد که به راحتی او را به من بخشیده .
برمیخیزم .
-رفته ...فکر نمیکنم براش مهم باشه تو الان تو چه وضعیتی هستی
romangram.com | @romangraam