#تن_پوشی_از_اجبار_(جلد_اول)
#تن_پوشی_از_اجبار_(جلد_اول)_پارت_118

به طور علنی قولش را شکسته است ولی آزارم نمیدهد .

-خوبم ممنون فرهان بیمارستانه

-چی ؟ چه بلایی سرش اومده ؟ کدوم بیمارستان ؟

-اجازه بدید..... حالش خوبه آوردنش توی بخش منتظریم تا بهوش بیاد

-خدا منو بکشه بمیرم الهی براش من نبودمو و این همه بلا سرش اومده

بعد از مدتی متوجه حرفهایش میشود .

-معذرت میخوام من الان خودمو میرسونم

-باشه

آدرس را به او هم میدهم و تماس را قطع میکنم آرش با نایلونی که در دست دارد به من نزدیک میشود .

-ببخشید میشه ازتون بخوام منو برسونید خونمون

-بله حتما اما .......

جوابی برای سوالش ندارم بهتا جای تمام نبودن های من را میگیرد .

-اجازه بدید وسایل فرهانو تحویل پذیرش بدم الان برمیگردم

وسایل مردی که متعلق به من نیست نباید کنار من باشد آرش مات و متحیر مرا نظاره میکند .

در کسری از ثانیه برمیگردم آرش در نگاهش هزاران سوال است ولی من نادیده شان میگیرم و جلوتر از او به سمت درب ورودی میروم .

-سروین خانوم نمیخواید پیش فرهان بمونید ؟ اینطوری ایشون تنها میمونن شاید به چیزی احتیاج داشته باشن

برمیگردم جواب این سوال مرا تحقیر میکند اما جوابش را کوتاه میدهم .

-نگران نباشین هستن کسایی که کنارش باشن

-کیا ؟ منظورتونو نمیفهمم

romangram.com | @romangraam