#تن_پوشی_از_اجبار_(جلد_اول)
#تن_پوشی_از_اجبار_(جلد_اول)_پارت_117


-براتون خیلی خوشحالم ایشالا زود خوب میشه

میرود با ترس صدایش میزنم .

-آرش

برمیگردد دیگر خبری از ناراحتی دقایق پیش نیست .

-میخوای بری ؟

-نه میرم براتون یک چیزی بگیرم بخورید رنگتون رفته

بازهم بی توجه به کلمات خودمانی ام مرا جمع میبندد.

با اطمینان و شرمندگی میخندم و او میرود .

از پشت نگاهش میکنم چقدر آرام و با وقار راه میرود .

صدای زنگ توجهم را جلب میکند دستم را به داخل کیفم فرو میبرم و گوشی فرهان را بیرون میکشم قبل از عمل تمامی محتویات جیب هایش را به من دادند .

نام مخاطب که روی صفحه نقش بسته است توجهم را جلب میکند .

"شوک "

کسی را به این نام نمیشناسم از روی کنجکاوی تماس را برقرار میکنم اما قبلا از اینکه حرفی بزنم یک زن پشت سرهم صحبت میکند .

-الو فرهان دروغ گفتم من نمیتونم خواهش میکنم بیا پیشم من از همه گذشتم برای بودن تو اونوقت ......

ادامه میدهد او را میشناسم زنگ صدایش را به خاطر دارم .

-منم سروین

لحن صدایش تغییر میکند .

-سلام حالتون چطوره ؟


romangram.com | @romangraam