#تن_پوشی_از_اجبار_(جلد_اول)
#تن_پوشی_از_اجبار_(جلد_اول)_پارت_110
-دیگه ولی و اما نداره تو برمیگردی سر خونه و زندگیت اما موقت و ادای زنی رو درمیاری که سعی داره به زندگی همسر و زن مورد علاقه اش کمک کنه تا بتونن بهم برسن
نیشخند میزند .
-نگران نباش خیلی زود جواب تحقیرها و حرفهایی که به تو زده رو میده حالام زودتر برو خونه کلی کار دارم
-بابا این منطقیه
-منطق اون چیزیه که تو رو به هدفت میرسونه
فایده ای ندارد پدرم بهیچ کدام از حرفهایم را نمیپذیرد .برمیخیزم و دفتر مدیریت را ترک میکنم با اینکه در خودم همچین توانی را نمیبینم اما به خاطر پدرم دوباره به آن خانه بازم
بازمیگردم.
*******
درب را با کلید باز میکنم نزدیک غروب است و هوا دلگیرتر از قلب من است .
بوی سیگار تمام فضای پذیرایی را پر کرده است و فرهان کنار پنجره در حالی که آخرین سیگارش را در جای سیگاری سرکوب میکند و یکی از دستانش را در جیبش فرو برده ایستاده است .
بی هیچ مکثی به سراغ پنجره میروم و آن را باز میکنم هوای تازه که به پذیرایی راهش را باز میکند فرهان هم به من نگاه میکند گویی تازه متوجه ی آمدنم میشود .
حرفی برای گفتن ندارم میگذارم او شروع کند .
دقایقی میشود که به نیم رخم زل زده است و چندی بعد او هم همانند من نگاهش را به بیرون میدوزد .
-حق با توئه
نگاهش میکنم موهایش آشفته و درهم است و گویی حال و روز خوبی ندارد .
-خوبه حداقل اینو اعتراف کردی
-شاید باورت نشه ولی امروز این جراتو پیدا کردم حرفهات تلنگری بود برای اینکه بفهمم چرا باید برای چیزایی بجنگم که هرگز بهشون علاقه ای نداشتم
--فرهان تو خیلی در حق من بد کردی اما من میخوام که همه چیزو فراموش کنم
با خودم کلنجار میروم تا همان دختری باشم که همیشه پدرم از من انتظار داشته است .
romangram.com | @romangraam