#تن_پوشی_از_اجبار_(جلد_اول)
#تن_پوشی_از_اجبار_(جلد_اول)_پارت_107


پدرم دوباره صدایم میزند.

-عصر بیا هتل کارت دارم یادت نره

امیدی در دلم روشن میشود شاید تمام حرفها و حرکات پدرم امروز یک نقشه ای بیش نبوده است .

دلم از دست فرهان خون است او برگه را به اینجا آورده تا خود را مبرا از هر گناهی نشان بدهد تا عمر دارم او را به خاطر رفتارهای زشتش نمیبخشم .

درب را میبندم وبه روبه رویم چشم میدوزم.

قامت فرهان در آن پیراهن استین کوتاه سفید که عضلات بدنش را به خوبی به نمایش میگذارد مرا به یاد حسرت هایی میندازد که هیچ گاه تبدیل به واقعیت نشد.

-قصدت از این کارا چیه؟

برمیگردد.

-مطمئناموندن کنار تو نیست اما میخوام برای آخرین بار جواب همه ی منت هایی که تو وپدرت این همه سال روی سرم گذاشتید رو به خوبی بدم.

تمام حرصم را در کف دست راستم جمع میکنم وآن را بر صورت برق انداخته ی فرهان میکوبم.

ضرب دستم زیاد نیست برای همین ردی روی صورتش نمیگذارد اما این دل من است که خیلی خنک میشود.

نگاهش مات ومتحیر روی دستم که حالا به جای اولش برگشته میماند.اصلا توقعش را نداشت.

میگویم به ازای تمام بغض هایم،به ازای تمام حقارت هایم وبرای گرفتن حق زنی که اینقدر صبورانه ایستاد ودم بر نیاورد.

-نگران نباش توخیلی خوب جواب این منت ها رو دادی....از کی اینهمه عوض شدی فرهان ..از کی؟....خیلی وقته که نمیشناسمت ...این همه تنهایی این همه درد این همه حقارت به من تحمیل کردی کافی نیست؟...جواب بده

تن صدایم ناخودآگاه بالا میرود بی هیچ کنترلی روی حرکات وحرفهایم ادامه میدهم انگار تمام عقده های این چند سال سر باز کرده اند و دلم میخواهد همینجا انتقام همه را بگیرم.

-این که هرشب تنها میخوابم ولی بقیه فکر میکنند آغوشی هست که هرشب به من آرامش بده..........کی مجبورت کرده بودبین پول وعشقت یکی رو انتخاب کنی؟ اگر امروز من زن توام انتخاب خودته نه هیچ کس دیگه.......میدونی همه میگن من متاهلم

دست چپم را بالا میگیرم .

-این نشانو ببین هنوزم توی دستمه اما در واقع هیچ اثری از تاهل وتعهد نیست تو اصلا نیستی که بخوام به شونه هات تکیه کنم ..........سایه ی بالا سرم شده یه ابر سیاه که حتی وقتی بارونیم هم نمیباره ....فرهان بگو تا کی باید ادامه بدم؟......فرهان من تورو با اون زن دیدم با همین چشمام بگو سخت تر از اینم هست؟ به نظرت بس نیست ؟


romangram.com | @romangraam