#تن_پوشی_از_اجبار_(جلد_اول)
#تن_پوشی_از_اجبار_(جلد_اول)_پارت_104
اما دلم نمیخواهد مرا تعقیب کند برای همین تیر خلاص را به سویش پرتاب میکنم .
-امیدوارم این آخرین باری باشه که شما رو ملاقات میکنم دلم نمیخواد کسی مدام در حال تعقیبم باشه
-بله حتما قول میدم از چیزی که امروز دیدم با هیچ کس حرفی نزنم
میدانستم فکر میکند آرش با من رابطه ای دارد اما بدم نمی آید این خبر به گوش فرهان برسد برای همین میخندم .
-برام فرقی نداره میتونید هرجور دلتون میخواد رفتار کنید
باورم نمیشود این زن مودب همان زنی باشد که دیشب بی پروا همسر مرا میبوسید .
******
گوشی ام را چک میکنم نزدیک به ده بار پدرم با من تماس گرفته است ولی من حتی متوجه هم نشدم .
با او تماس میگیرم بعد از چند بوق ممتد گوشی را برمیدارد .
-سلام بابا کاری ......
میان حرفم میدود انگار عجله دارد .
-همین الان بیا هتل
حرف دیگری نمیزند و قطع میکند حتما کار مهمی دارد جلوی آینه می ایستم و آرایشم را درست میکنم و بعد از مدتی حاضر و آماده بیرون می آیم دیبا مشغول خواندن یک کتاب است با دیدنم عینکش را درمی آورد و با کنجکاوی نگاهم میکند .
-سروین جان جایی میری ؟
-آره پدرم تماس گرفته بود گفت زود برم هتل حتما کار مهمی داره
-ایشالا خیره .....میخوای بگم آرش بیاد دنبالت ؟
-نه بابا چرا به آقا آرش زحمت بدم خودم میرم فقط اگه زحمتی نیست به آژانس زنگ بزن
-ماشینت هنوز درست نشده ؟
-نه گفت فردا آماده میشه
romangram.com | @romangraam