#تن_پوشی_از_اجبار_(جلد_اول)
#تن_پوشی_از_اجبار_(جلد_اول)_پارت_100
اینبار نگاهش رنگ مهر میگیرد و میشود همان تکیه گاهی که همیشه شانه هایش جای امنی برای من یود .
-باشه هرچی تو بخوای
به سختی برمیخیزم و دستان فرهان را که برای کمک جلو امده را پس میزنم کاوه خودش را به من نزدیک میکند و کمک میکند برخیزم .
فرهان مغموم گوشه ای ایستاده و ما را تماشا میکند او عادت دارد خودش را کنار بکشد از هر سختی و اصراری برای بازگشت من .
به درب اتاق نزدیک میشویم برمیگردم و برای آخرین بار تلاش میکنم او را برای بودن در کنارم ترغیب کنم .
دیگر خسته شدم از عشقی یک طرفه که تمام هست و نیستم را سوزاند .
فرهان دلیل تمام دل هایی بود که شکستم اما چه چیزی جز تنهایی نصیبم شد .
-گفتی من انگیزه ی دوبارتم پس برای بدست آوردن این انگیزه بجنگ
همین جمله تنها چیزی است که ذهن خسته ام به سویش پرتاب میکند بلکه آن را بگیرد و در میان دستانش بفشارد اما دریغ او باز هم مرا به دستان کاوه میسپارد .
برگ بیستم : چرا تمام نمیشود ؟
سروین
-خواهش میکنم بفرمایید
برایم به قد ایستاده و صندلی را عقب میکشد و تا وقتی که نمینشینم سرجایش ایستاده است .
-ببخشید خیلی دیر کردم راستش کار مهمی داشتم
با لبخند درست روبروی من مینشیند .
-اشکالی نداره همین که اومدین کافیه
-میتونم یه سوالی ازتون بپرسم ؟
-بله چرا که نه
-چرا از رفتن منصرف شدین ؟
romangram.com | @romangraam