#تن_پوشی_از_اجبار_(جلد_اول)
#تن_پوشی_از_اجبار_(جلد_اول)_پارت_10
حرف هایم ته میکشند و سکوتم طولانی میشود .
-خب ما تازه ازدواج کردیم این طبیعیه
-کجاش طبیعیه تازه باید بیشتر به هم نزدیک بشیم نه دور
برای اینکه بحث را عوض کنم تلفن مادرش را یاداوری میکنم میدانم هیچ بحثی به اندازه ی مادرش نمیتواند او را خوشحال کند .
-راستی مادرت تماس گرفته بود گفت اومدی بهت بگم باهاش تماس بگیری ولی فراموش کردم
-جدا بنده ی خدا یادم رفت یک خبری بهش بدم .... حالا بعدا باهاش تماس میگیرم فعلا میخوام در مورد خودم برات بگم
این هم از شانس بد من است که حتی مادرش هم دیگر جذابیتی برایش ندارد .
-همیشه دوست داشتم با کسی که دوستش دارم و میشه شریک لحظه هام راجع به زندگی رویایی که همیشه آرزوشو داشتم صحبت کنم
نه مثل اینکه از این بند خلاصی ندارم فشار دستانش بیشتر میشود به طوری که سرم روی شانه اش قرار میگیرد باید عادت کنم نباید هربار عکس العمل نشان دهم .
-خوبه
در مقابل هیجانش این تنها کلمه از من است او بی وقفه حرف میزند و من در خودم غرق میشوم .
کباب ها را باد میزند و روی پیشانی اش قطرات عرق خودنمایی میکنند.
پیراهن سفیدی بر تن دارد و چند دکمه ی اولش را باز گداشته است و گردنبند الله اش را به رخ بیننده می کشاند .
دیدن او مرا غرق لذت میکند همین که هست ، همین که می خندد و در جایی که من نفس میکشم نفس میکشد برایم کافی است .
کاوه گوجه ها را به سیخ میکشد و سربه سر او میگذارد .
نازی و مریم پشت سرهم حرف میزنند و غیبت پسرهایی که تازه توانستند تور کنند را باهم میکنند و هرازچندگاهی سرم را با خنده ی مصنوعی برایشان تکان میدهم ولی درقلبم چه میگذرد خدا میداند پادشاه قلبم روبرویم ایستاده و من نمیتوانم او را در آغوش بگیرم .
-فرهان بدو دیگه مردیم از گرسنگی
دلم میخواهد خرخره ی نازی را بجوم که آنطور با عشوه مرد مرا صدا میکند .
کاوه دنبال حرف او را میگیرد.
romangram.com | @romangraam