#سولمیت
#سولمیت_پارت_70
رو بهم ادامه داد: دلت می خواد هنوزم به اون دانشگاه بری؟
سرم رو به نشونه ی افسوس تکون دادم
- من که یه ترمم مونده. نمی خوام بدون منطق به قضیه نگاه کنم. درسته فسادای دانشگاه برام رو شده ولی آینده ی خودمم برام مهمه.
سرش رو به نشونه ی تایید بالا پایین کرد: اوهوم. کار درست هم همینه.
- فقط امیدوارم پای ما رو به دادگاه نکشن..
- اگه لازم باشه باید به امید کمک کنیم. اون هم تنهاست هم به خاطر فوت اون چند تا دانشجو الان خیلی شکسته..
- امیدوارم زودتر مدارکش رو رو کنه.. به نظرت پشت رئیس دانشگاهمون کی هست که می تونه راحت از همه چی قسر در بره؟!
آهی از دل کشید و سرش رو به چپ و راست چرخوند. پره ی بینیش رو از سر اراده باز و بسته کرد. با نگاه نافذش رو بهم گفت: نمی دونم. هر کی که هست ما رو ناخواسته وارد بازی بدی کرده!
لبخندی از سر مهر زدم
- ولی تا وقتی ما همدیگه رو داریم لازم نیست نگران هیچی باشیم. مگه نه؟
دستم رو به سمتش گرفتم
- هایفای!
دستش رو به دستم چسبوند
- هایفای!
.
romangram.com | @romangraam