#سولمیت
#سولمیت_پارت_69


حسام چشماشو ریز کرد و گفت: یعنی متوجه نبود گوشیت نشدی؟!

- ول کن حسام.. اصلا برام مهم نبود!

به داخل ماشینش نگاهی انداختم و چشمامو گرد کردم

- نگو که دیشب این جا خوابیدی؟!

لبخندی زد که دندونهای سفید و مرتبش رو به نمایش می گذاشت: نه بابا! ولی صبح زود کله ی سحر به خاطر حواس پرتی خانوم اومدم که گوشیتون رو تقدیم کنم!

قیافمو معصومانه براش لوس کردم و لبامو غنچه کردم و در حالی که دو تا انگشت اشارم رو به نشونه ی عذرخواهی به هم می زدم گفتم: ببخشید..

حسام که از این کیوت بازیم خندش گرفته بود انگار که اولین بارش باشه همچین قیافه ای ازم ببینه گفت: خوبه حالاااا.. لوس نکن خودتو!

دستش رو رو هوا چرخوند و گفت: اصلاااااا! اصلا این حرکتا بهت نمیاد!

قیافمو در صدم ثانیه به همون حالت سرد همیشگیم در آوردم و گفتم: اوکی! اینطوری انگارخوشت میاد! همیشه اخمو باشم لابد..

لبخند رو لباش ماسید و انگار یاد دژاووی دیشب افتاده باشه

- من همه مدلی دوست دارم..

آب دهنمو قورت دادم و از خجالت نگاهمو پایین انداختم.

بحث رو سریع عوض کردم و رو بهش گفتم: راستی! امید بهت زنگ زد؟!

حسام به صفحه ی گوشیش نگاهی انداخت و گفت: نه هنوز خبری نشده..


romangram.com | @romangraam