#سولمیت
#سولمیت_پارت_63


- خودشه.. اینا همون جسدان!

رو بهمون برگشت و ادامه داد: انگار که سرنوشت شما رو به این پرونده های رئیس دانشگاهتون وصل کردن.. ممنون بچه ها! با پیدا کردن این جسدها کمک بزرگی کردین! الان می تونم مدارکم رو علیه رئیس دانشگاهتون کامل کنم و تو رسانه علنیش کنم!

.

.

.

امید آشفته دستی روی موهاش کشید و دست دیگش هم به گوشی منتظر این بود که پشت خطی برش داره

- د برش دار دیگه لعنتی..

مجدد نگاهی به صفحه ی گوشیش انداخت که در حال تماس بود. زنگ می خورد ولی کسی جواب نمی داد. عصبی ناخن هاش رو می جوید و مدام تماس می گرفت. آخر سر گوشی رو قطع کرد و داخل جیب لباسش گذاشت. رو به حسام که پرسش گرانه نگاهش می کرد گفت: این جسدها هم کاررئیس دانشگاه و باندیه که پشتش قرار دارن.. چند وقت پیش موقع قرنطینه ی کرونا گزارشی از مفقود شدن سه تا دانشجو به دستمون رسیده بود. این سه نفر مخفیانه باهام همکاری کردن و تونسته بودیم یه سری مدارک مربوط به فساد رئیس دانشگاه گیر بیاریم. زمان اپیدمی کرونا که دانشگاه ها بسته بود فرصت خوبی برای گیر آوردن این مدارک بود.. من شبانه دوربین های امنیتی دانشگاه رو از کار انداختم و اون سه نفر هم مدارک رو از دانشگاه برام گیر آوردن.. متاسفانه روز بعد خبر مفقودیشون به دستمون رسید. تقریبا مطمئن بودم که کشته شدن..

چهره اش تو هم رفت و نگاهش پر از غم شد.

ادامه داد: الان هم که دارم اینا رو به شما می گم چون نمی خوام همچین اتفاقی دوباره بیفته.. برای شما دو نفر.. که عجیب منو یادشون می اندازین..

دستبند مردونه ی خاک خورده ای رو زمین کنار جسدها بود. برش داشت و نشونمون داد: مطمئنم این برای علیرضا هس..

کنار جسدها نشست و شروع کرد به اشک ریختن..

حسام بلند شد و کنارش نشست و هیکل چهارشونه و مردونه ی امید رو توی بغل ظریفش کشید. با دست سوخته اش شونه های لرزون امید رو گرفت و بعد هم پشتشو با دست دیگه اش نوازش کرد.

سکوت سنگینی که بینشون بود با به صدا در اومدن گوشی امید شکسته شد. خودشو از آغوش حسام بیرون کشید و اشکاش رو پاک کرد. گلوشو صاف کرد و گوشی رو جواب داد: سلام.. آره تماس گرفتم جواب ندادی.... جسد دانشجوهای مفقودی رو پیدا کردم.. الان برات می فرستم آدرسشو..


romangram.com | @romangraam