#سولمیت
#سولمیت_پارت_54
مشتی به فرمون کوبید
- حدسم درست بود.. لابد روی گوشی هامون شنود نصب کردن.. بی احتیاطی کردی نباید درباره ی جسدایی که تو دژاوو دیدیم چیزی می گفتی..
- الان می گی چیکار کنیم؟ بهتر نیست تو بری و من تنها باهاش حرف بزنم؟
- نگفته کی می رسه؟؟
گوشی موبایلم زنگ خورد. هول شدم و از دستم افتاد رو کف ماشین. حسام خم شد و برش داشت.
در حالیکه به صفحه ی گوشی نگاه میکرد گفت: خودشه اره؟
گوشی رو ازش گرفتم
- بله بفرمایید. رسیدین؟
- من جلوی خونتونم..
- باشه الان میام ..
گوشی رو قطع کردم.
رو به حسام کردم و گفتم: الان اگه از اینجا برگردم بیشتر شک میکنه که باهات بودم. بهتره با هم بریم که بفهمن دستمون براشون رو هست و چیزی برا پنهان کردن نداریم.
حسام سوییچ رو چرخوند و ماشین رو از خیابون اصلی به سمت کوچه روند.
حسام با صدایپر از آرامشش گفت: لازم نیس هیچ هول بشی اگه درباره ی جسدها پرسید من خودم جمعش می کنم..
دست راست سوختش رو رو دستم گذاشت. با احساس لمس دستاش آرامش عجیبی بهم دست می داد و تمام احساسی که اون لحظه داشت رو می تونستم با لمس شدن دستم توسطش بخونم.. می تونستم نگرانی که به خاطر من داره رو بخونم.
romangram.com | @romangraam