#سولمیت
#سولمیت_پارت_50
همونطور که داشت قربون صدقم می رفت گفتم: مامان میشه بریم خونه. خیلی خستم.
و واقعا خسته بودم. جای زخم هام هم به شدت درد می کرد.
- اره عزیزم
افسری که توی اتاق بود بلند شد و گفت: خانوم نوری قبل رفتن باید این برگه تعهد رو امضا کنین..
-تعهد؟
به طرفش رفتم و برگه رو ازش گرفتم و بهش نگاه انداختم.نوشته بود باید تعهد بدم که من بعد تو هیچ جنبش اعتراضی دانشجویی شرکت نکنم .
امضاش کردم و پرسیدم: ببخشید بهم درباره ممنوع الخروج شدن موقت از تهران گفتن؟ توی این تعهدنامه که چیزی در این باره ننوشتن.
افسر که با یک دست چایی می خورد و با یک دست دیگش اطلاعاتی رو وارد کامپیوترش می کرد رو بهم برگشت: احتمالا امروز حکمش از دادگاه براتون ارسال بشه.
مامانم عصبی شده بود.
- چرا ممنوع الخروج کردن بچمو؟
- توی حکم توضیحات نوشته شده.
- مامان توضیح میدم برات.
دستش رو گرفتم وبه زور کشیدمش بیرون
- چرا؟ مگه چی کار کردی که هم اومدن ازت بازجویی کردن هم ممنوع الخروج کردن؟!
دستش رو ول کردم
romangram.com | @romangraam