#سولمیت
#سولمیت_پارت_38
نگاهی به حسام انداخت: مثل اینکه دستتون هم سوخته..
حسام لبخندی زد و دستشو با دست چپش پوشوند: نه نه چیز مهمی نیست. دکتر هم گفته با جراحی تا حدودی درست می شه.
عاطفه نگاهی به دستش انداخت: به نظر سوختگیش شدیده..
یکمی این دست و اون دست کردم: بچه ها به نظرم موضوع رو عوض کنیم..
لب پایینم رو گاز گرفتم و سعی کردم یه سوال نامربوط به جو نامطلوب ایجاد شده از بچه ها بپرسم: راستی بچه ها رئیس دانشگاه چی شد؟ دوباره که به خاطر یه موضوع دیگه سرپوش نذاشتن رو اعتراضامون به فسادش؟
ثنا آهی کشید: فعلا که خبر خاصی نیست. ولی انگار دانشجوها یه سری مدرک که علیه اش جمع شده بود رو به پلیس داده بودن. بازجویی هم ازش شد. اما به نتیجه نرسیده.
میلاد عصبی گفت: احتمالا بازم رشوه داده مردک فاسد
- بعیدم نیس به پلیسا رشوه داده باشه. خیلی دیگه گندکاریاش رو شده. نمیتونه قسر دربره مگه اینکه از پشت پرده هواشو داشته باشن.
ثنا که یه دلیل نامعلومی می خواست زودتر این بحث خاتمه پیدا کنه گفت: بچه ها بی خیال این چیزا... میگم با بستنی چطورین؟ نزدیک عیدم هس می چسبه الان.
عاطفه دستاشو به هم کوبید: ایوللللل!! من که مثل همیشه پایه ام!
میلاد که چشماش برق می زد و به چشمام خیره شده بود گفت: پس بریم بخوریم به خاطر سلامتی بچه های از انفجار برگشته.
صدای خنده ی همگیمون تو فضای اتاق پیچید.
- منم موافقم. فقط الان برای حسام یکم سخته راه رفتن به خاطر سوختگی هاش. شما برین پایین بوفه ی بیمارستان من هم ویلچر بیارم برای حسام که اماده شیم بیایم.
ثنا سرش رو تکون داد: اوکی. میخواین بگین چی می خواید من سفارش میدم به جاتون.
کمی فکر کردم و گفتم: من که بستنی یخی میخورم حسام هم بستنی شکلاتی.
romangram.com | @romangraam