#سولمیت
#سولمیت_پارت_34
با لجبازی گفتم: میخوام پیشت بمونم.
حسام انگار که خود همیشگیش نباشه گفت: دستمو دیدی؟
لبهام از شدت ناراحتی به هم قفل شده بود و برای تائید به بالا پایین کردن سرم اکتفا کردم.
چشمامو به دستش دوخته بودم.
با حرکتی که اون لحظه انتظارشو نداشتم دست چپش رو جلوی چشمام گرفت. جوری که نتونم دست راستشو ببینم .
- میدونی چقد خوشحالم که سالمی؟ لحظه ی انفجار از خدا خواستم که فقط نجاتت بده.. هیچ چیز دیگه ای برام مهم نبود. چقدر مضطرب بودم که نتونم جلوی انفجار رو بگیرم و پشیمون بودم که حماقت کردم و به حرفت گوش ندادم برا اینکه به مامورا خبر بدیم... من این لحظه که پیشمی و قلبت میزنه خودمو خوشبخت می بینم. دست سوخته ی من به خاطر حماقت خودمه.
دستشو از جلو چشمام برداشت و ادامه داد: معلوم نشده تروریسته کی بوده و از کجا دستور گرفته؟
- نمی دونم. منم تازه به هوش اومدم مثل تو.
- خدا رحم کرد که کسی جونشو از دست نداده.
دست سوخته ی باندپیچی شدش رو زیر پتو برد: تو که هنوز چشمت به دستمه، اصلا حواست به حرفام بود؟
- اره میگی خوبه کسی نمرده.
- افرین که حواست هس به حرفام..راستی دیدی تونستیم دوتایی از پسش بر بیایم. دیگه از مقابله با دژاوو هم نمی ترسی.
بی حوصله و با قیافه ی سردم جواب دادم: تو که می خواستی تنهایی انجامش بدی. نمی خواستی من باهات بیام.
- پس خوبه که به حرفم گوش ندادی و اومدی. از این به بعدم مقابله با رویاها برات راحت تر میشه.
- من واقعا نمی خوام دیگه بهت اسیبی برسه. اگه پای جون تو وسط باشه تروریست که سهله من جلو رئیس تروریستام در میام. جلو رئیس جمهور امریکام درمیام.
romangram.com | @romangraam