#سولمیت
#سولمیت_پارت_26

- حسام.. واقعا خوشحالم که تو رو می بینم..من نمیدونم چیکار باید بکنم. نمی تونیم دست رو دست بذاریم.

صدای شلوغی جمعیت به قدری زیاد بود که به زور می تونستیم صدای همو بشنویم.

حسام رو بهم گفت: بیا بریم یه جای خلوت تر.

- من یه جای مخفی تو دانشگاه بلدم. فک نکنم الان هم کسی اونجا باشه. دنبالم بیا.

راه افتادم و حسام هم پا به پام اومد.

- یه جایی هست پشت دانشکده مهندسی پزشکی بهش میگن خانه ارواح مهندسی، تقریبا هیچوقت کسی اونجا نیست. من و دوستام هیمشه اونجا با هم خلوت می کنیم...رسیدیم. همین جاست.

راه باریکی بود که به اندازه ی رد شدن یک نفر جا داشت. رد شدیم و به یک محوطه ی کوچکی که دور تا دورش دیوار بود رسیدیم. یه نیمکت خاک خورده ی کثیف داشت و بقیش همش خاک بود وخاک .

حسام خاک روی نیمکت رو پاک کرد: بیا بشین.

مانتوم رو زیرم جمع کردم: مرسی.

حسام: من دانشگاه امیرصغیر درس می خونم. امروز هم با دانشگاه شما و دانشگاه مهندسیان جمع شدیم چون مثل اینکه رئیس دانشگاهتون خیلی بانفوذه و داره دانشگاه های ما رو هم زیر دست خودش میاره. میدونی که امروز قراره چند نفر بمیرن ... ولی مهار این جمعیت کاری نیست که بتونیم انجامش بدیم. سیاست دانشگاه شما از ابتدای تاسیسش جذب دانشجوی بین الملل خارجی برای منافع مادی و رابطه های بین المللشون بوده و هست.

- ده ساله که دانشگاهمون تاسیس شده و تو این مدت هم رئیس دانشگاه عوض نشده. رشوه گیری و فساد رئیس دانشگاه ما زبونزد همه ی دانشگاه ها هست..چیزی نیست که بشه پنهانش کرد.

ادامه دادم: این چیزا که الان مهم نیس.. باید اون چند نفر معترض اصلی رو پیدا کنیم.. تو این دانشجوها رو نمی شناسی؟ اونطوری که تو دژاوو بود به نظرم هفت-هشت نفر بودن ولی چهره هاشون برام واضح نبود.

حسام سرش رو تکون داد: منم نتونستم چهره هاشونو ببینم.

- حسام ما مسئولیم.. ما می دونیم قراره چی بشه برای همین مسئولیم.

- من با بچه ها هماهنگ کردم که تو صف اول اعتراض باشم.. اونجا کنترل اوضاع برام راحت تر می شه.

romangram.com | @romangraam