#سولمیت
#سولمیت_پارت_24
من فقط نیتم جلوگیری از یه اتفاق بد دیگه بود. کاش حسام اینجا بود. حتما اون هم می دونه قراره چی بشه. با هم دیگه می تونستیم یه کاری بکنیم.
میلاد پوفی کشید: من خودم یکی از دوستای عمرانم رو از دست دادم تو همون حادثه . نمی تونم دست رو دست بذارم از هر طرف بهمون ضربه بخوره.
صدامو بالا بردم: حتی اگه با این کارتون یه ضربه ی دیگه بخورین باز هم حاضرین همچین کاری کنین؟
میلاد با جدیت و بدون مکث جواب داد: چه ضربه ای؟ این هم یه اعتراضه مثل اعتراضات قبلیمون. شاید مثل همیشه جواب نگیریم ولی نمی تونیم دست رو دست بذاریم.
آشفته گفتم: چرا نمی فهمین چی میگم!
عاطفه: چه ضربه ای فاطمه؟منظورت چیه؟
- اگه چند نفر دیگه امروز بمیرن باز هم حاضرین همچین کاری بکنین؟
میلاد خنده ی کوتاهی کرد: بمیریم؟؟؟ بابا چه جدی گرفتی. فقط میریم چند ساعت جلو دفتر رئیس دانشگاه تحصن کنیم. همین!
نا امید گفتم: حرف زدن با شما فایده ای نداره.
به سمت حیاط دانشکده رفتم.
ثنا هم پشت سرم اومد.
روی نیمکتی نشستم و فکرم پیش حسام رفت. مطمئن بودم اون نمی ذاره اتفاقی بیفته.
ثنا کنارم نشست: فاطمه تو چت شده؟
- کاش می تونستم باهات درد و دل کنم ثنا.. از اتفاقایی که این مدت افتاده..از اتفاقایی که تو بچگیم افتاده بود..از چیزایی که دیده بودم و از چیزایی که الان می بینم.
زدم زیر گریه.
romangram.com | @romangraam