#سولمیت
#سولمیت_پارت_23
میلاد یکی از همکلاسی هامون که با عاطفه صمیمی بود و در واقع عاطفه ازش خوشش میومد مثل اینکه گوشاش تیز حرفای ما بود داشت از دور حرفای ما رو گوش می داد. فهمید که متوجه نگاهش بهمون شدم. لبخندی زد و به سمتمون اومد.
- سلام خانوما.
عاطفه رو به میلاد کرد: سلام میلاد چطوری؟ قرنطینه بهت ساخته ها.قشنگ مثل قورمه سبزی جا افتادی!
میلاد مثل اینکه داشت جواب عاطفه رو می داد ولی نگاهش به من بود: از شما که جا افتاده تر و خوشگلتر نشدم!
بلافاصله سرشو به سمت عاطفه چرخوند که لپاش از خجالت سرخ شده بود: چه خبر عاطفه؟ باورم نمیشه این قرنطینه ی لعنتی تموم شده، بچه ها نیومده دوباره قشقرق به پا کردن.
عاطفه که کنار میلاد خیلی ریزه دیده میشد گردنش رو بلند کرد که جواب میلاد رو بده: خاصیت دانشگاه ما همینه. همیشه باید به یه چی اعتراض کنن بچه ها.
ثنا رو به میلاد پرسید: شما هم قراره برین برا اعتراض؟
- اره بچه ها قراره ساعت ده جمع بشن.
ساعتش رو نگاه کرد: حدودا نیم ساعت دیگه.
با چهره ی نگران و با به یاد اوردن دژاووی صبح برای خودم از میلاد پرسیدم: حالا حتما باید برین؟ خطرناک نیس؟
لبخند محوی رو لبای میلاد اومد، انگار که به خاطر نگرانی من خوشحال شده باشه: نگران نباش. مثل همه ی اعتراضای قبلیمون هس.. همیشه هم هدفمون کم کردن دانشجوهای بین الملل بوده که نصف کلاس ها رو اشغال کردن. البته که الان هم بهونه ی خوبی دستمون اومده. جون دانشجوها شوخی نیس که تو یکسال یادشون رفته باشه.
من که می دونستم چه اتفاق فاجعه ای قراره بیفته دوست داشتم کاری بکنم ولی نه می تونستم به بچه ها درباره ی این رویا دیدنم بگم نه اینکه دست رو دست بذارم و شاهد یه فاجعه باشم.
نفسم رو با حسرت بیرون دادم و سعی کردم منصرفشون کنم: اخه تقصیر اون دانشجو های خارجی چیه که با این کار می خواین اخراجشون کنین؟ خود همین بین الملل ها هم کم ضربه ندیدن. کم فوتی نداشتن تو اون حادثه.
ثنا ناباورانه بهم نگاه کرد و گفت: فاطی واقعا داری طرفداریشون رو می کنی؟ باورم نمیشه از این دانشجو های خارجی زبان که دانشگاه رو با پولشون اشغال کردن و جای دانشجوهایی که حقشون بود رو گرفتن طرفداری می کنی!
romangram.com | @romangraam