#سقوط_یک_فرشته__پارت_96

«انتظار، صبر و انتظار، مگر تا چقدر انسان طاقت صبر دارد.»

196-200



تحمل اینهمه رنج و بد بختی و رسوایی تا چقدر ممکن است؟؟! با اینهمه جز صبر و انتظار چاره ای نبود. مرغ از قفس فرار کرده و پنهان شده بود.سالها باید بگذرد تا راه او بار دیگر به دام و قفس افتد.



فصل هفدهم



سالی چند از این ماجرا گذشته بود در این مدت باربارا با محرومیت عشق خود و با رنج دوری برادر میگذرانید. مادرش از غصه دوری فرزندان و داغ ننگی که بر پیشانی او گذاشته شده بود روز به روز رنجور تر میشد. چارلئون ها بر سخت گیری خود افزوده و به هیچ کس اجازه ی ذکر نام پسر نا اهل خود را نمیداد . قاتل حقیقی که تا کنون نتوانسته ایم تا کنون نام و نشانی از وی به دست آوریم با فراغت خاطر از زندگانی و مواهب آن متمتع و کوچکترین توجهی به ناکامی و بد نامی ریچارد نداشت. از افی هلیحوان اثری به دست نیامده و کسی نمیدانست به کجا رفته است. همه کس بر حسب ظاهر حکم میکرد که باید بر ریچاردها بر قاتل پدر خود ملحق شده باشند.

اوضاع زندگانی کارلایل نیز تفاوت زیادی نکرده بود جز اینکه دارای دو فرزند بگریکی به نام ویلیام و دیگری به نام ارچیبالد شده بود. ارچیبالد کوچکترین فرزند وی شباهت زیادی به پدر خود داشت در اخلاق و روحیات نیز گویی پرتوی از روح کارلایل در وجود او تابیده بود.

چون این کودک به ماه دوازدهم زندگی خود رسید،مادرش ایزابل سخت بیمار شد. مدتها به مداوای او کوشیدند ولی مفید نبود و بالاخره پزشک های او پس از مشاوره صلاح دیدند پیکی از نقاط ساحلی رفته و ایامی چند در آنجا بگذرانند. بعد از تامل و فکر زیاد بالاخره بندر بولون سورمی را برای اقامت وی مناسب دیدند.

ابتدا ایزابل تن به این مسافرت دور و دراز نمیداد ولی ناچار تسلیم این پیشنهاد شد. گویی سرنوشت شومی برعلیه او برخاسته وی را بسویی که نمیبایست برود میکشانید.

ایزابل خیلی ضعیف و ناتوان شده بود. چهره ی ارغوانی وی زعفرانی شده،چشمان وی گود افتاده نور و فروغ آن به جای اینکه کم شود دو چندان شده و رو به هم رفته شباهت پیکی از ارواح آسمانی و خیالی را به وی داده بود. با وجود گرمی هوا مجبور بود لباس ضخیمی بر تن بپوشد. از کثرت ضعف و ناتوانی گاه میشد که ساعت ها در نقطه ای دراز کشیده و کوچکترین حرکتی نمیکرد.

در بحبوحه ی این بیماری و ناتوانی کشمکشی سخت و طاقت فرسا نیز با قلب خود داشت. سو ظنی که چند سال پیش نسبت به شوهر خود و کیفیت ارتباط وی با باربارا حاصل کرده بود در طول ایام زیر خاکستر فراموشی پنهان شده و پیرامون آن را پرده ی حوادث فرو پوشانیده بود ولی اخیرا باد های مخالف وزیدن گرفته و این خاکستر را بیکسو کرد و آتش جانسوز حسادت و بد گمانی را بار دیگر روشن و مشتعل کرد و اینبار سوزش و التهابی بیش از پیش داشت. در جریان بیماری او باربارا چند بار برای پرسش در موضوع برادرش به دیدن کارلاپل آمده و احیانا لحظه ای چند را با او در دفتر کارش میگذرانید. این رفت و آمد بد گمانی ایزابل را از نو تجدید میکرد . حالت بیماری و ناتوانی وی باعث شده که در عالم تصور و پندار پیوسته به این موضوع فکر کرده و خیال اینکه بین شوهرش و این دختر رابطه ی نهانی است در وی قوت بگیرد.


romangram.com | @romangram_com