#سقوط_یک_فرشته__پارت_94

«خير آقا، هر چه نگاه ميکنم به هيچ وجه آشنا به نظر نميرسد. بعلاوه آن شخصي را که شما مي فرمائيد من جز يکي دوبار نديدم. علاقه اي نداشتم که در شکل و قيافه او دقيق شوم. با وجود اين هر چه فکر ميکنم اين شخص کاملا بيگانه بنظرم ميايد.»

کارلايل نتوانست از گفته هاي جويس چيزي فهميده و دليلي براي تعيين هويت اين کاپيتان تورن بدست آورد.

روز بعد با زحمت زياد بتل را پيدا کرده ازاو پرسيد:

«آيا شما کاپيتان تورن را که در خانه هربرت مهمان است ميشناسيد.»

«فقط چند ساعتي در خانه هربرت با او گذرانيده ام. سابقه ديگري با او ندارم.»

«آيا آنچه گفتي صحيح است؟»

«البته صحيح است. به چه مناسبت بايد در صحت گفتار من ترديد کنيد.»

کارلايل نگاهي نافذ در چشمان او نموده پرسيد:

«آقاي بتل، به نظر شما اين شخص همان تورن نميباشد که چند سال پيش براي ملاقات افي دختر هليجوان مقتول به اين صفحات مي آمد؟ به نظر من تو اگر مايل باشي ميتواني اين موضوع را روشن کني.»

بتل از اين حرف يکه اي خورد و گويي صاعقه اي بر سر او فرود آمد. لحظه اي سکوت کرد. آنگاه با کلمات شکسته گفت:

«عجب! چه حدس ها و تصورات عجيب و غريب. اين بيچاره چه ارتباطي با .... ، » آنگاه حرف خود را فرو خورده گفت:

«کدام تورن؟ آقاي کارلايل چه ميگويي؟»

کارلايل ميان حرف او دويده گفت: آقاي بتل، چرا تجاهل ميکنيد. مقصود من همان شخصي است که ظاهرا با قضيه قتل هليجوان مربوط بوده است.


romangram.com | @romangram_com