#سقوط_یک_فرشته__پارت_91

هنگامی که به ایست لین رسید نخست سراغ خانم کورنی را گرفت و بوی جواب دادند که در خانه نیست.خواست خانم ایزابل را ببیند گفتند پزبشک هنوز بوی اجازه پذیرایی نداده است ناچار شد مستقیما تقاضای ملاقات خود کارلایل را بنماید بکارلایل خبر دادند و او را بنزد خود خواند.

«چون باربارا وارد اطاق کار کارلایل شد پس از ادای تعارفات معموله گفت آقای کارلایل از اینکه مصدع وقت شما شدم خیلی معذرت میخواهم اجازه بدهید راجع بمطلب مهمی با شما شور کنم و از شما استعانت جویم.

روش گفتار باربارا با کارلایل از چندی قبل جنبه رسمی بخود گرفته بود او را «ارچیبالد»خطاب نمی کرد؛با او «تو»نمیگفت،مانند کسی که با شخصی بیگانه و محترم گفتگو کند با وی صحبت میداشت.صدای وی در این وقت لرزان شده بود.هیچ معلوم نیست بچه علت در چنین موقعی فکرش متوجه دوازده ماه پیش شده و شبی را بیاد آورد که با هزاران امید و آرزو باتفاق کارلایل بخانه خود میرفت.این خاطره دردانگیز او را بیش از پیش برافروخته کرد.بعد از آنهم پس از انجام زناشویی کارلایل شب دیگری باتفاق وی بخانه خود رفته بود.در آنشب تحت تاثیر هیجانهای درونی و اضطراب آمیز پرده ای از روی راز نهان خود برداشته و اسرار مکورا بزبان آورده کارلایل را از رنج و محرومیت خود آگاه ساخته بود.

ولی بعد از آنشب دیگر کارلایل تا این لحظه وی را برافروخته ندیده بود.باینجهت صندلی را بوی نشان داده گفت«باربارا بنشین بگو ببینم چه میخواهی بگویی.»

باربارا بروی صندلی نشست و پس از لحظه ای گفت«میخواستم خانم کورنی را ببینم.یکدست از لباس های او مورد احتیاج مادرم واقع شده و مرا برای عاریه گرفتن آن فرستاده است ولی علت آمدن من چیز دیگری بود میخواستم شخصا شما را ببینم؛البته یادتان هست سال گذشته ریچارد از کاپیتان تورن نامی که می گفت مرتکب قتل هلیجوان شده صحبتی بمیان آورد.»

«بلی خوب یادم هست.»

«گمان می کنم این شخص فعلا در وست لین باشد.»

«چطور،همان شخص؟از کجا می دانی؟چه کسی بتو گفت؟»

«کسی بمن نگفت.خودم او را دیدم.امروز با مادرم برای خرید پارچه به وست لین رفتیم.چشمم به شخصی افتاد که حواسم بکلی متوجه او شد.تمام نشانیهایی که ریچارد توضیح داده بود دروجود او جمع دیدم.قد بلند؛لاغر میان؛دستهای ظریف و سفید و وضع حرکات عینا همان بود.ابتدا تردید داشتم ولی در همان موقع پتل را دیدم که او را باسم تورن صدا کرد.البته میدانید مادرم معتقد است پتل از واقعه قتل اطلاع دارد و دستش در این کار بوده.همان هنگام که این شخص از کنار من می گذشت دکتر وار بورتون را دیدم.جواب داد اسم اوتورن و یکی از دوستان خانواده هرپرت همکار پدر من میباشد.

کارلایل اندکی بفکر فرو رفته و سپس پرسید باربارا بنظر تو چه اقدامی میتوان کرد؟در اینکه نشانیهایی که تو از او میدهی با نشانیهای ریچارد کاملا مطابق میباشد هیچ حرفی نیست.باوجود این ما باید بطور قطع و یقین بفهمیم که آیا این شخص همان تورن قاتل هلیجوان میباشد یا خیر..مادام که این موضوع محرز و مسلم نشده هیچ اقدامی نمی توانیم بر علیه او بعمل آوریم من در این خصوص اقداماتی خواهم کرد و نتیجه را بتو اطلاع خواهم داد.»

باربارا از جای برخاست.کارلایل او را تا دم در مشایعت کرد و از آنجا نیز به اتفاق او بطرف در باغ رفت.فکر او کاملا متوجه هویت این شخص ناشناس بود.میخواست در عالم خیال طرحی برای تعقیب موضوع و کشف حقیقت ریخته و ریچارد بیچاره را از زیر بار سنگین اتهام رهایی بخشد و راهی پیدا کرده لکه ننگی را از دامن خانواده ای که با وی ارتباط خویشاوندی داشتند بزداید.هیچ نمیدانست در پشت پنجره اطاق ایزابل دو چشم شرر بار او و باربارا مینگرد.متوجه نبود که زنش در اینوقت آنها را میبیند و احساسات حسادت آمیز قضایای گذشته را بخاطر او آورده زمینه ای برای سو تفاهم او و یک سلسله حوادث ناهنجار تهیه می کند.بین راه روی به باربارا کرده گفت«آنطور که من فهمیدم این شخص با پتل مربوط است.»

باربارا جواب داد.میزان ارتباط آنها را درست نمی دانم.

190-195


romangram.com | @romangram_com