#سقوط_یک_فرشته__پارت_88
حقیقت این است که هابر به هیچ وجه احتیاجی به کالسکه نداشت ولی عناد و لجاج جزء ساختمان روحی او شده بود. نمی خواست هیچ کاری بدون امر و دستور قبلی او انجام یابد و چون خود او دستوری برای بیرون رفتن زن ودختر خود نداده بود بدین جهت برحسب عادت دیرینه خود نمی خواست به آسانی روی موافقت نشان دهد.
خانم هابر اظهار داشت «امروز به قدری هوا خوب و لطیف است که میل کردم از فرصت استفاده کنم و برای لباس باربارا هم مقداری پارچه بخرم.»
آقای هابر غرشی کرده گفت «این دختر که دائما! فکر لباس دارد بازهم چشمهایش میدود.»
خانم هابر که هیچوقت حالت نزاع و مناقشه کردن نداشت گفت:
«عزیزم عیبی ندارد، اگر کلسکه را برای خودت لازم داری من پیاده خواهم رفت.»
«نه نه، این کار که خیلی احمقانه است اگر بخواهی این راه را پیاده بروی به کلی بیمارو بستری خواهی شد.»
این بگفت و از آنجا دور شد بسوی باغ رفت و زن و دختر خود را در تامل و تردید گذاشت این بیچاره ها نمی دانستند اجازه کالسکه را خواهد داد یا باید پیاده بروند چون تنها ماند مادر روی به دختر کرده گفت:
«نمی دانم پدرت خیال دارد با کالسکه کجا برود.»
باربارا با خشونت و سردی جواب داد «هیچ کجا، عادت او همین است خدا اورا خلق کرده که باهر چیز و با هرکس و با هر
183-185
كار مخالفت كند اگر براي خاطر شما نبود من ترجيح ميدادم پياده بروم و بي جهت باعث مناقشه با پدرم نشوم."
اين لحن گفتار بهيجوجه موافق طبع لطيف خانم هاپر نبود. درهمين موقع بنجامين بسوي او دويده سر در مقابل خانم هاپر فرود آورده گفت:
romangram.com | @romangram_com