#سقوط_یک_فرشته__پارت_83

«ویلسون با لحنی استهزاء آمیز جواب داد معلوم میشود تو از طبیعت و اخلاق جنس مرد هیچ اطلاعی نداری،من بی جهت حرفی نمیزنم و تا راجع به موضوعی اطمینان نداشته باشم دهان باز نمی کنم،اگر بدانی خانم کورنی خبر ازدواج آقای کارلایل را با خانم ایزابل به باربارا داد این دختر بینوا چه حالتی پیدا کرده !من از میان اطاق خودم متوجه آنها بودم، باربارا یه یهانه کاری از اطاق مهمانخانه به اطاق خود رفت. آنجا خودش را به زمین انداخت،مانند زن فرزند مرده گریه می کرد،از عقب آهسته آهسته رفتم،دیگر صدایش قطع شده بود،آهسته در را باز کردم دیدم بیهوش روی زمین افتاده،جویس اگر بدانی چقدر دلم به حالش سوخت؟باز آهسته بیرون رفتم و در را بستم که نفهمد کسی به اطاق او رفته و از حالش مطلع شده.»

«خیلی حماقت میخواهد که دختری برای کسی خودش را به اینحال که می گوئی بیندازد که اصلا توجهی به او نداشته است.»

«این طور نیست که میگویی:بیاد داری بعد از عروسی آقای کارلایل خانواده هایر به اتفاق باربارا برای دیدن آنها آمدند و خانم باربارا بعد از رفتن پدر و مادرش در اینجا ماند. آن شب اتفاقاً مرا فرستادند که خانم را به خانه ببرم.وقتی از منزل بیرون آمدم میدانی در میان جنگل چه منظره ای دیدم؟»

«از کجا میدانم»

«خانم باربارا و اقای کارلایل را دیدم.قبل از این که آنها را ببینم میان آنها چه گذشته بود هیچ نمیدانم همین قدر دیدم خانم باربارا تکیه به درختی داده،بغض گلویش را گرفته مثل ابر بهار گریه میکند ظاهراً از آن آقا را خیلی سرزنش کرده بود ،در آنجا باربارا به قدری متاثر و عصبانی شده بود که از کارلایل تقاضا کرد برگردد شنیدم میگفت تو دیگربی جهت برای چه مرا بدرقه میکنی؟برگرد.خانه ما همین نزدیک است من خودم مراجعت خواهم کرد آقای کارلایل راضی نشد.دست پیش آورد. هر دو دست او را در دست گرفت.به طرف او خم شد اما دیگر نمیدانم او را بوسید یا حرفی آهسته به او زد که نفهمیدم.»

«درهرحال فرضاً روزگاری خانم باربارا نسبت به آقای کارلایل عشقی داشته است و فرض محال آقا نسبت به او بی میل نبوده اما اکنون که موضوع زناشوئی آقا صورت گرفته به عقیده من اگر باربارا بخواهد باز به عشق خود ادامه دهد کاملا حماقت است.»

«البته که حماقت است،عقیده من عینا همین است ولی خانم باربارا اسیر دل خود میباشد،اگر میخواهی میزان عشق او را نسبت به آقا بدانی رازی که تا به حال به هیچکس نگفته ام به تو میگویم.در ساعاتی که خانم باربارا میداند موقع عبور اقا از خانه به دفتر یا از دفتر به خانه است آهسته و به طوریکه کسی متوجه نشود از اطاق خودش بیرون میاید. میرئ پشت در می ایستد که هنگام عبور آقا او را ببیند. میدانی چه چیز اسباب خشونت و بد اخلاقی اخیر او شده،در عشق خودش شکست خورده،نتیجه این شد که یک کلام حرف حساب با او نمی توان زد.همین قدر بدان اخلاق و روحیات او در مدت یک سال به قدری تغییر یافته که هیچ شباهات به او باربارای سابق ندارد اگر خدای نکرده روزی آقای کارلایل از بیچاره خانم ایزابل سیر شود....»

جویس نگذاشت حرفش را تمام کند با غیظ و تشدد زیاد میان حرف او دویده گفت: «ویلسون هیچ میدانی چه مهملات ومزخرفاتی میگوئی،گمان میکنم مقام وموقع خودت را فراموش کرده ای.»

ویلسون ابرو در هم کشید جواب داد«مگر من چه خلافی گفته ام.مگر آنچه که گفتم حقیقت ندارد،تصور میکنی می خواهم از خودم چیزی جعل کنم؟خیر ،تو هر عقیده ای داری مختاری،به تجربه برمن ثابت که مرد موجودی است که جز شهوت پرستی چیزی نمی داند.برتوهم روزی ثابت خواهد شد.اگر روزی فرصتی بدست خانم باربارا بیفتد بدون تامل پای در کفش بیچاره خانم ایزابل خواهد کرد.این حرف رااز من داشته باش تا موقع خودش برسد.»

«هیچوقت هم چنین فرصتی پیش نمیاید.»

«مطمئن باش،من هم هیچوقت میل ندارم سانحه ای برای خانمم روی دهد،گذشته از اینکه او را فوق العاده دوست دارم به این کودک بیگناهی که مثل فرشته در دامن من به خواب رفته علاقمندم.میدانم باربارا با آن حسادتی که نسبت به خانم ایزابل دارد برای کودک او مادر خوانده خوبی نخواهد بود،به علاوه فوراً پدرس را برضداو برخواهد انگیخت،آن وقت خدا به فریا این طفل ناتوان برسد.»

این حرف جویس را آشفته خاطر و متغیر ساخت.این زبان درازیها و فضولیها و یاوه گوئیها در مذهب وی که دختری کاملا حق شناس و متین بود فوق العاده ناپسند و مذموم مینمود؛اصولا از مداخله در کارهای خصوصی دیگران تنفر داشت و آن را نوعی نادرستی می دانست و معتقد بود کسی که در یک خانه نان و نمک خورد باید حق نمک آن خانواده را نگاه دارد.به این جهت میان حرف ویلسون دویده پرخاش کنان گفت: «ویلسون صریحاً به تو بگویم.اگر بخواهی مادام که در ابت لبن هستی از این حرف ها بمیان آوری من به خانم ایزابل خواهم گفت برای خدمت مناسب نیستی،میدانی وقتی که من مصمم به کاری شدم آن را انجام میدهم.خانم کورنلیا خوب میگفت که درازی زبان تو از اینجاست تا لندن ولی باید بدانی که به میان آوردن این موضوع بخصوص از هر موضوع دیگر در این جا نامناسب تر است. تو خواه نان خانواده هایر را بخوری و خواه نان این خانواده را باید در هرصورت حق نمک بشناسی.»

«جویس !تو اصلا برای ایراد گرفتن آفریده شده ای چنین باشد، من آنچه میدانستم گفتم ولی البته باید بدانی که من جز به تو ممکن نیست با دیگری این صحبت ها را به میان آورم.»


romangram.com | @romangram_com