#سقوط_یک_فرشته__پارت_81

«اگر خطری متوجه او نیست برای چه با این عجله دکتر مارتین را احضار کرده اند؟»

«چطور؟ دکتر مارتین را احضار کرده اند؟ چه کسی این حرف را به شما زد؟»

«جویس. پس حواست کجا بود؟ نیم ساعت پیش مخصوصا کالسکه مخصوص خانم ایزابل را برای آوردن او فرستادند.» این حرف جویس را بیش از پیش مضطرب کرد این دختر پاک طینت در این مدت انس و علاقه کاملی نسبت به ایزابل پیدا کرده بود و او را از صمیم قلب دوست می داشت. تصور این که خطری متوجه خانم او خواهد بود وی را به کلی آشفته خاطر کرد.

در اطاق مجاور کارلایل به سر می برد اضطراب خاطر او به سر حد کمال بود. پیوسته به حال ایزابل اشک می ریخت و از صمیم قلب برای سلامتی او دعا می کرد. هر ساعتی که بر او می گذشت مانند سالی در نظرش جلوه می کرد. بالاخره دکتر مارتین رسید و از همان آغاز ورود با کمال گرمی و مهربانی به پرستاری خانم ایزابل پرداخت. بالاخره در اثر مراقبتهای او کودک سالم به دنیا آمد ولی چون بیم داشتند مبادا به واسطه صدمه هایی که دیده است زنده نماند چنین صلاح دانستند که در همان روز او را تعمید دهند. کشیش مخصوص ایست لین برای این کار دعوت شد هنگامی که می خواست کودک را در حضور کارلایل، خانم کورنی و دکتر مارتین و جویس تعمید دهد نام او را سؤال کرد. تاکنون به این فکر نیفتاده بودند ولی در همان لحظه فکری به خاطر کارلایل خطور کرد. بیاد آورد که خانم ایزابل کلمه ویلیام را بسیار دوست دارد و به این جهت در پاسخ کشیش گفت «اسم او را ویلیام می گذاریم.» جویس نگاهی خیره به کارلایل افکند. تبسمی خفیف بر لبانش نقش بست و گفت «آقا ببخشید کودک دختر است نه پسر» کارلایل بلافاصله اظهار داشت در این صورت اسم او را لوسی ایزابل می گذاریم. در همین لحظه صدای ناله خفیفی از حلقوم خانم کورنی بیرون آمد. منتظر بود به احترام وی نام کورنلیا را بر این دختر بگذارند ولی از مشاهده اینکه کارلایل ایزابل را به او ترجیح داده است قلبا رنجیده خاطر شد. ولی کلمه ای بر لب نیاورد مراسم نامگذاری و تعمید به پایان رسید.

166-175





برخلاف پیش بینی طبیب طفل زنده مانده و روز به روز نیرومندتر وشاداب تر می شد.برای پرستاری او احتیاج بخدمت گذاری پیدا کردند و بجستجوی چنین کسی برآمدند،مدتی گذشت روزی خانم کورنی داخل اطاق ایزابل شده و بدون مقدمه خندید و گفت:«خانم هیچ میدانید چه کسی برای پرستاری بچه پیدا شده؟کارهای دنیا چقدر تماشایی است،دختری که حاضر به قبول این خدمت شده تا چند روز پیش در خانواده هایر خدمت میکرد،سه سال و پنچ ماه در آن خانه بود،حالا بعلت نزاع با باربارا از آنجا بیرون آمده است،میل دارید او را ببینید؟»

ایزابل پرسید:«آیا به نظر شما پرستار خوبی است؟میتواند او را خوب تربیت کند؟»

«فقط یک عیب بزرگ دارد،خیلی فضول و پرحرف است،شاید علت عمده اختلاف او با باربارا هم مربوط به همین باشد.»

«اگر عیب او همین باشد که برای بچه عجالتاً ضرری ندارد،بفرمائید بیاید او را ببینم»خانم کورنی پیش از اینکه اطاق خارج شود گفت:خانم امروز به او قولی ندهید،اگر او را پسندیدید بگوئید فردا بیاید و جواب قطعی بگیرد،بهتر است من به خانواده هاپر مراجعه کنم ببینم علت اخراج او چه بوده است.او همه تقصیرها را میخواهد به گردن باربارا بگذارد ولی معلوم نیست تا چه اندازه صحیح باشد.»

حرفی کاملا صحیح و منطقی بود،خانم ایزابل بدون چون و چرا قبول کرد هنگامی که ویلسون به اطاق وی آمد سئوالاتی چند از او نمود.ویلسون جواب داد:

«خانم.علت اخراج من از خانواده هایرفقط وفقط بهانه جوئی های بیمورد باربارا میباشد،یکسال است که اخلاق او بکلی تغییر کرده و صد مرتبه خشن تر از پدرش شده است،کوچکترین چیزی او را می رنجاند و آشفته می سازد،این وضعیت برای من غیرقابل تحمل بود،بلاخره مجبور به ترک خدمت آنها شدم.»


romangram.com | @romangram_com