#سقوط_یک_فرشته__پارت_80
خانم کورنی مانند ماده شیری از جای جسته غرش کنان گفت:
«عجب اوجیبالد. راستی که خجالت آور است. این هم طرز کار شد که انسان وسط روز امور زندگانی خودش را گذاشته و دست از زندگی بردارد که زنش را به گردش ببرد این بیچاره هایی که تو را وکیل کرده اند کارشان به کجا می رسد؟ اگر بخواهی اینطور بکار مردم رسیدگی کنی باید دفتر خودت را تخته کنی.»
کارلایل با متانت و وقار جواب داد «سلامت ایزابل در چنین موقعی برای من بیش از هر کار و هر چیز دیگری اهمیت دارد. تا وقتی که تنها است و بچه به دنیا نیامده نمی توانم بگذارم کسل شود. باید او را گاهگاهی به گردش ببرم.»
«مگر خودش عاجز است؟ چرا پیر به گردش نمی رود؟»
«حال فعلی او مستلزم توجه کامل است. پیر آنقدر که لازم است نمی تواند از او توجه کند.»
«تو اخیرا بکلی تغییر حالت داده ای. کارلایل با این ترتیب چند صباح دیگر دستت به روی دستت خواهد ماند و دیگر احدی به تو مراجعه نخواهد کرد آنقدر قدر نصایح مرا خواهی دانست.»
خانم کورنی باطنا بد نیت نبود. هنگامی که برای کار کارلایل اظهار دلسوزی می کرد دلسوزی او صمیمانه بود. منتها در اظهار آن روشی در پیش می گرفت که همیشه تأثیر معکوسی می بخشید و به این جهت هم دیگران در عذاب بودند و هم خود او. از این که می دید حسن نیتش سوءتأثیر کرده و کسی از او حقشناسی نمی کند معذب بود و رنج می کشید با وجود این روش خود را تغییر نداده و روزگار را بر خود و دیگران تلخ می داشت.
***
در یکی از روزهای ماه آوریل در قصر ایست لین هیجان و اضطراب زیادی حکمفرما بود. کارلایل، جویس، و حتی خانم کورنی با همه مستخدمین سخت در آمد و شد بودند.
خانم کورنی هیچگاه در عمر خود تا به این درجه مغلوب احساسات تأثرانگیز نگردیده و اینگونه مقهور ترس و نگرانی نشده بود. چون جویس را دید. از اطاق ایزابل بیرون میاید بسوی او رفت. دست او را در دست گرفت و با لحنی که منتهای تأثر و تالم او را می رسانید گفت:
«جویس برای خدا بگو ببینم. آیا واقعا خطرناک است؟ آیا ایزابل بیچاره تلف خواهد شد. آه چه سرنوشتی»
جویس چون برای نخستین بار در عمر خود خانم کورنی را مضطرب و پریشان خاطر دید تعجب کرده در جواب او با همان لحن شفقت آمیز گفت:
«خیر خانم؛ تصور نمی کنم خطری در بین باشد ولی با وجود این سخت است؛ فوق العاده طاقت فرسا است.»
romangram.com | @romangram_com