#سقوط_یک_فرشته__پارت_78

کارهای وی روز به روز زیادتر از پیش می شد و او را بیشتر بخود مشغول می داشت. روزی این دو زن راجع به کاری دو دستور متضاد به خدمتکارها دادند و مناقشه ای بین آنها رخ داد. خانم کورنی فورا پای از معرکه بیرون کشید و کار بدلخواه ایزابل تمام شد ولی از آن به بعد بر خشونت اخلاق کورنی تا به حد زنندگی افزوده شد.

ایزابل بارها در صدد برآمد شمه ای از این اوضاع را به شوهر خود بازگوید. ولی هر دفعه حیا مانع او می شد. قلب مهربان وی راضی نمی شد حرفی بر علیه کسی و او دشمن از باشد بزند. حاضر نبود کسی از ناحیه او ضرر ببیند. ولی در این بار پیمانه صبرش لبریز شد چون کارلایل به خانه باز گشت بسوی او رفت. با چهره برافروخته، دلی لرزان و مانند کسی که مرتکب جرم و گناهی جبران ناپذیر می شود بوی اظهار داشت که اگر ممکن باشد و از خانم کورنلیا جدا شوند خیلی نیکبخت تر و آسوده تر خواهند گشت. مستقیما از این زن شکایتی نکرد. از او بدی بسر زبان نیاورد. نه برای خوش آمد کارلایل بلکه برای رضایت وجدان خود از بدگویی دور بود روز بعد کارلایل به خانم کورنی پیشنهاد کرد که به خانه خود برود. کورنی برآشفت از کارلایل پرسید آیا ایزابل در اینخصوص چیزی گفته است.

کارلایل که حتی الامکان از دروغ گفتن احتراز داشت و در هر مورد معتقد به صراحت لهجه بود. با کمال وشوح پاسخ مثبت به این پرسش داد. کورنی دیگر معطل نشده یکسر به اطاق ایزابل رفت. در آنجا باران گریه را سر داد. از حق ناشناسی ایزابل از بدبختی و بیچارگی خود که در راه هر کس زحمتی کشیده بالاخره زحمات و رنجهایش منظور نظر نشده چیزها گفت: صدماتی را که درین خانه برای آسایش زن و شوهر تحمل کرده بود یکی یکی بر شمرد و در پایان طوفان خشم و غضب خود در همان حال گریه گفت:

«آری یکسال است در این خانه زحمت می کشم. تمام بارهای آنرا بدوش گرفته ام همه زخمها را خودم قبول کرده ام تا شما دو نفر آسوده باشید. مزد من اینست که می خواهید مرا از اینخانه بیرون کنید بگوئید ببینم من چه بدی به شما کرده ام؟ از من چه دیده اید که می خواهید زحمات مرا اینگونه جبران کنید.»

در عین حال باید اعتراف کرد که خانم کورنی از نظریکه خود به قضایا مینگریست کاملا حق داشت. زحمات این خانه از هر حیث بدوش او بود.

ایزابل در مقابل بیانات و گریه های او سخت متأثر شد. برای او امکان نداشت کسی بیجهت یا باجهت از خود برنجاند و به این جهت درصدد معذرت برآمد. از او دلجویی کرد به او خاطرنوازی و مهر و ملاطفت کرد و بعدا نیز از شوهر خود تقاضا کرد که قضایا را کاملا فراموش کند.

کارلایل نیز قضایا را فراموش کرد. به هیچ وجه در مخیله او خطور نمی کرد که وجود کورنی باعث رنج روحی ایزابل باشد. نمی دانست ایزابل فداکاری سختی نموده یعنی راضی شده خود در آتش بسوزد و دیگری را از خود نرنجاند.

روزی نمی گذشت که خانم کورنی با بهانه ای زیانهای هنگفت کارلایل را در اثر مزاوجت با ایزابل به رخ او نکشد.

پیوسته به او گوشزد می کرد که این زناشویی کارلایل را خانه خراب کرد. و مصارف بیجهتی به گردن او انداخته است این گوشه ها و کنایه ها قلب ایزابل را به درد می آورد و تصور اینکه کارلایل به واسطه ازدواج با او زیان دیده و برای خاطر او زندگانی خود را بیش از حد توسعه داده آسایش درونی را از او سلب کرده بود. روزی لرد ماونت سه ورن برای دیدن وی به ایست لین آمد ایزابل از او پرسید آیا کارلایل در ازدواج با وی حقیقتا زیان برده و مجبور به تحمل مصارف زایدی شده یا خیر. لرد ماونت سه ورن نیز برای اینکه حس حق شناسی ایزابل را در مقابل کارلایل تحریک کرده باشد به نوبه خود به اثبات این موضوع پرداخت. ایزابل آهی از دل برکشید از آن روز تصمیم گرفت در مقابل خانم کورنی لب فرو بندد و زخم زبان او را تحمل کند.

روزی این دو نفر تنها در خانه نشسته و به واسطه مناقشه ای که بین خانم کورنی و یکی از مستخدمین به وقوع پیوسته و گوشه آن دامن ایزابل را به طور غیر مستقیم و بدون اینکه نامی از وی به میان آید گرفته بود هر دو ساکت بودند. دقایق و ساعت ها بر آنها گذشت بدون اینکه هیچیک لب به گفتگو بگشایند ایزابل که بسی دلتنگ و افسرده بود مانند کسی که با خود سخن می گوید اظهار داشت.

کاش این چند دقیقه هم هرچه زودتر می گذشت و آفتاب غروب می کرد.

خانم کورنی که طبیعتا در هر مورد اعم از جزئی و کلی عادت به مباحثه داشت گفت «فرض کنید آفتاب هم غروب کرد برای شما چه فایده دارد؟»

«اقلا اوجیبالد به خانه خواهد آمد و من اینطور تنها و کسل نخواهم بود.»


romangram.com | @romangram_com