#سقوط_یک_فرشته__پارت_77
کارلایل از شنیدن این حرف بسیار رنجیده خاطر و متاثر شد و با لحنی که از رنج درونی او حکایت میکرد گفت: «ایزابل این چه سخن است؟ مگر خدای نخواسته عقل از سرت پریده . من در عمرم فقط یک زن را دوست داشته ام و او هم زوجه شرعی و محبوب عزیز من است.»
******
در همین شب کارلایل با دلی فارغ و اسوده که مخصوص جوانمردان و پاک بازان است، ایزابل با قلبی که شک و وسواس میخواست در ان راه یابد، باربارا هایر با ناکامی و محرومیت و شرم
[ .]
156-165
و خجالت و ریچارد هایر در نقطه ای دوردست درحال یاس و ناامیدی و سرافکندگی و در کنج غربت در حالی که لکه بدنامی و آدم کشی دامنش را آلوده کرده و از پیشگاه اجتماع و خانواده مردودش ساخته بود به خواب رفتند.
فصل چهاردهم
یکسال از این حوادث گذشته بود. در اینمدت نه در اوضاع و احوال باربارا که با ناکامی عشق عمر می گذرانید تغییری حاصل شده و نه روزنه امیدی در صفحه زندگانی ریچارد بازگردیده بود. مادر ناتوان او در حال غم و اندوه و بیماری به سر میبرد. ضعف و ناتوانی به کلی او را درمانده ساخته و محنت در بدری پسر و بدنامی خانواده او را رنجورتر از پیش کرده بود.
ایزابل نیز در قصر ایست لین با شوهر و خواهر شوهر خود بسر میبرد و اگر وجود این خواهر شوهر یا اقلا خشونت اخلاقی او نبود از نیکبختی چیزی کم نداشت. خانم کورنی در این قصر مانده امور خانواده را به دست گرفته بود. ظاهرا همان احترامی را که درباره بانوی خانه مرعی میدارند در مورد ایزابل رعایت میکرد ولی عملا بانو و فرمانفرمای خانه او بود. تمایلات ایزابل در هیچ مورد رعایت نمی شد. از بروز احساسات و عواطف وی جلوگیری به عمل میامد. در هیچ کار آزاد و مختار نبود.
کارلایل به هیچ وجه از این قضایا چیزی نمی دانست.
او فقط صبح و عصر در منزل بود. روزهای تعطیل را تنها با زن خود بسر می برد و در جریان روابط او با خانم کورنی دخالت نداشت.
romangram.com | @romangram_com