#سقوط_یک_فرشته__پارت_7

کارلایل گفت: «برعکس حواسم کاملا به جاست ولی چیزی که هست خیلی مشغولم و کار زیاد دارم. چند نفر را برای شام دعوت کرده ام.در موقع شام باهم صحبت خواهیم کرد.»

کارلایل نیز می خواست بدین وسیله گفتگو را کوتاه کند ولی خواهر وی گوشش به این حرفها بدهکار نبود.مادام که سر و ته مطالب را کشف نکرده بود نمیتوانست آرام بنشیند.به علاوه تصور اینکه برادرش بدون مشورت و اجازه او کسی را به شام دعوت کرده برایش ناگوار بود،به این جهت به موضوع دعوت اعتراض کرد و گفت« ممکن نیست.من اجازه نمیدهم کسی امشب به خانه ما بیاید با این سر درد شدید مجبورم که دود سیگار آقایان را در سینه ناتوان خودم جای دهم، خیر، نباید اشخاصی که می گویی به خانه ما بیایند.من نمیتوانم در اطاق پذیرایی حاضر شوم.»

«اگر حضور در اطاق پذیرایی برایت مشکل است می توانی در اطاق خودت بمانی.»

«این آقایان هم که دعوت کرده ای بهتر است در خانه خودشان بمانند.با هزار زحمت و خون دل چند پرده تمیز و قشنگ مهیا شده و انها را به درهای اطاق پذیرایی زده ام، دود سیگار انها را کثیف میکند.»

«اگر پرده ها کثیف شدند باز به جای آنها می خریم.بنا براین خواهش میکنم مرا تنها بگذار»

«تو را تنها بگذارم؟این در صورتی است که بفهمم با بارباراهابر چه کار داشتی که خلوت کرده بودی؟تو خودت را خیلی زرنگ می دانی اما نمیتوانی مرا فریب بدهی من از باربارا پرسیدم کارش با تو چه بوده،جواب داد از طرف مادرش آمده و با تو کاری داشته است.می خواسته است مقداری پول از تو قرض کند ولی این حرف بی معنی و پوچ است.ارچیبالد از تو میپرسم و باید جواب مرا بدهی .بار بارا هابر با تو چه کار داشت؟»

کارلایل خواهر خود را خوب میشناخت،میدانست وقتی این زن تصمیم به دانستن چیزی بگیرد تا از جزئیات ان اگاه نشود دست بردار نیست.از طرف دیگر نیز به متانت و ثبات عزم و اراده او اطمینان داشت.می دانست قلب او مخزن اسرار است.اگر اصل موضوع را با او در میان نهد به هیچ وجه از طرف وی فاش نخواهد شد ولی اگر بخواهد حقیقت را کتمان کند اوهم به سابقه طبع کنجکاو خود درصدد تحقیق از ماجراهای دیگر برآمده و ممکن است در این بین آقای چارلئون هابر از موضوع آگاه گردد و وخامت آن دامنگیر بیچاره باربارا شود. به این جهت موضوع مراجعت ریچارد و اظهارات او را هماهنگونه که از باربارا شنیده بود به خواهر خود بازگفت ور در پایان گفت و گو از وی درخواست کرد او را تنها بگذارد.





فصل ششم





عصر ان روز میهمانان ارچیبالد کارلایل یکی پس از دیگری وارد شدند.چارلئون هابر نیز چنانکه دیدیم جزو مدعوین بود و به مناسبت قرابتی که با کارلایل داشت زودتر از دیگران وارد شد.خواهر کارلایل نیز در اطاق پذیرایی حاضر شد همین که تمام مدعوین امدند و مجلس اندکی گرم شد ناگهان منشی کارلایل طبق دستوری که قبلا به او داده شده بود از در وارد گردیده کاغذی به دست کارلایل داد.کارلایل نظری به آن افکنده و روی به جمع نموده گفت:


romangram.com | @romangram_com